( ادامه ی پارت 22)
( ادامه ی پارت 22)
بومگیو: ... ببین.. خب.. من وقتی که تو بغلتم.. یه حس خوبی میگیرم. نمیدونم چرا! ولی فک نکن بهت علاقه دارم! تهیون، من فقط تو رو به عنوان یه همکلاسی میبینم!
تهیون: اگه به خاطر کارایی که کردم، حاظرم هر کاری که بگی بکنم🥲( با بغض)
بومگیو: خب، نه ببین، تهیونا من و تو اصلا باهم جور نیستیم! نمیخوام ناراحتت کنم، ولی این حقیقته!
بومگیو تو ذهنش: چرا نمیتونم بهش بگم دوسش دارم! چرا گفتم به هم نمیایم؟!
تهیون: چراا؟ مگه باید برای هم ساخته شده باشیم؟! مگه الان یونجون و سوبین برای هم ساخته شدن!؟ اونا با کلی تفاوت در کنار هم خوشحالن! چرا من و تو نتونیم؟!
بومگیو: تهیون، ببین، من هنوز تو رو کامل نبخشیدم.
تهیون: بیا یه امتحان بکنیم، یه هفته فقط یه هفته باهم...
بومگیو: ... ببین.. خب.. من وقتی که تو بغلتم.. یه حس خوبی میگیرم. نمیدونم چرا! ولی فک نکن بهت علاقه دارم! تهیون، من فقط تو رو به عنوان یه همکلاسی میبینم!
تهیون: اگه به خاطر کارایی که کردم، حاظرم هر کاری که بگی بکنم🥲( با بغض)
بومگیو: خب، نه ببین، تهیونا من و تو اصلا باهم جور نیستیم! نمیخوام ناراحتت کنم، ولی این حقیقته!
بومگیو تو ذهنش: چرا نمیتونم بهش بگم دوسش دارم! چرا گفتم به هم نمیایم؟!
تهیون: چراا؟ مگه باید برای هم ساخته شده باشیم؟! مگه الان یونجون و سوبین برای هم ساخته شدن!؟ اونا با کلی تفاوت در کنار هم خوشحالن! چرا من و تو نتونیم؟!
بومگیو: تهیون، ببین، من هنوز تو رو کامل نبخشیدم.
تهیون: بیا یه امتحان بکنیم، یه هفته فقط یه هفته باهم...
۳.۵k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.