خاطرات تو
خاطرات تو: پارت ۲۸
بالاخره زنگ خانه فرا رسید جونگ سو و آن جی درحالی که خسته کوفته داشتن وسایل هایشان را جمع می کردند، یکدفعه جی هیون متوجه نبود کیم دای شد.
باز هم دای هیون زود تر از او به خانه رفته بود!
پسرک فکر می کرد چون دیگر دای هیون درخواست دوستی را قبول کرده، صبر می کند تا با هم بروند...اما اشتباه فکر می کرد.
آن جی: من دیگه برم.
پسرک این را گفت و بعد از برداشتن کیف اش سریع از کلاس خارج شد، طوری که حتی فرست اینکه مین جونگ هم خداحافظی کند را هم نداد.
-_-_-_-_-_-_-_-
پسرک با تمام توان اش می دوید تا به دای هیون برسد، تا به پسر بزرگ تر رسید روی کول اش پرید و با لبخند گفت.
جی هیون: باز هم که بدون من رفتی! نباید به دوستت می گفتی که داری میری.
دای هیون ساکت بود، واقعاً الان بود که احساس پیشمانی می کرد. چرا قبول کرده بود که دوست این آدم شود؟
ناگهان آن جی با لحن پر ذوق همیشگی اش گفت.
جی هیون: میگم دای، امروز بیام خونتون تا باهم درس بخونیم؟
کیم دای یکدفعه چشمان اش درشت شد.
دای هیون: خب راستش...
پسر حرف اش تمام نشده بود که آن جی دوباره با لحن پر ذوق تری گفت.
جی هیون: اصلاً چطور تو بیای خونه ما، نه؟
دای هیون: من...
جی هیون: وایسا، بیخیال رفتن به خونه همدیگه...من یه جای بهتر سراغ دارم.
دای هیون که دیگر نمی توانست مقاومت کند ساکت ماند.
جی هیون: یه کتابخونه هست که نزدیک محله خودمون هم هستش، می تونیم بریم اونجا. تازه صاحب کتاب خونه هم می شناسم یکی از دوستای من هست.
« یکی از دوستان » فقط خدا می دونه که جی هیون با چند نفر دوست است که، صاحب کتاب فروشی را یکی از دوستان خطاب کرده.
جی هیون: پس ساعت ۶ بیام دنبالت؟
دای هیون: باشه...
پسر که چاره ی دیگری نداشت قبول کرد.
پسر ها به پپله رنگین کمانی رسیدند، وقتی درحال بالا رفتن از پله ها بودند جی هیون رو به دای هیون کرد و گفت.
جی هیون: می گم نظرت راجب « رز آبی » چیه؟
دای هیون نه پسرک نگاه کرد.
کیم دای: رز آبی؟
جی هیون: آره، رز آبی...بنظر من رز آبی حتی از رز قرمز هم قشنگ تره. اوه راستی! بهت گفته بودن که من از چه پروانه ای خوشم میاد...؟
حرف پسر نصفه ماند. کیم دای روی رنگ پله نارنجی ایستاد و رو به آن جی که چند پله بالا تر از او روی پله قرمز رنگ ایستاده بود گفت.
دای هیون: آره گفتی، هزار بار هم گفتی! تو از پروانه اطلسی خوشت میاد که در رنگ قسمت بالایی بدنش قهوهای متمایل به قرمزه و رنگ قسمت پایینش رنگ های روشن ترس هست. و اینکه این پروانه یکی از بزرگترین پروانه هاست.
آن جی که شگفت زده شده بود گفت.
جی هیون: خب بهت گفته بودم تو چه ماهی به دنیا اومدم؟
دای هیون نفس عمیقی کشید و گفت.
کیم دای: آره، اونم گفتی تو در 17 نوامبر سال 1997 به دنیا اومدی.
پسرک لبخند شیرینی زد.
-_-_-_-_-_-_-_-_-
خدافظ
بالاخره زنگ خانه فرا رسید جونگ سو و آن جی درحالی که خسته کوفته داشتن وسایل هایشان را جمع می کردند، یکدفعه جی هیون متوجه نبود کیم دای شد.
باز هم دای هیون زود تر از او به خانه رفته بود!
پسرک فکر می کرد چون دیگر دای هیون درخواست دوستی را قبول کرده، صبر می کند تا با هم بروند...اما اشتباه فکر می کرد.
آن جی: من دیگه برم.
پسرک این را گفت و بعد از برداشتن کیف اش سریع از کلاس خارج شد، طوری که حتی فرست اینکه مین جونگ هم خداحافظی کند را هم نداد.
-_-_-_-_-_-_-_-
پسرک با تمام توان اش می دوید تا به دای هیون برسد، تا به پسر بزرگ تر رسید روی کول اش پرید و با لبخند گفت.
جی هیون: باز هم که بدون من رفتی! نباید به دوستت می گفتی که داری میری.
دای هیون ساکت بود، واقعاً الان بود که احساس پیشمانی می کرد. چرا قبول کرده بود که دوست این آدم شود؟
ناگهان آن جی با لحن پر ذوق همیشگی اش گفت.
جی هیون: میگم دای، امروز بیام خونتون تا باهم درس بخونیم؟
کیم دای یکدفعه چشمان اش درشت شد.
دای هیون: خب راستش...
پسر حرف اش تمام نشده بود که آن جی دوباره با لحن پر ذوق تری گفت.
جی هیون: اصلاً چطور تو بیای خونه ما، نه؟
دای هیون: من...
جی هیون: وایسا، بیخیال رفتن به خونه همدیگه...من یه جای بهتر سراغ دارم.
دای هیون که دیگر نمی توانست مقاومت کند ساکت ماند.
جی هیون: یه کتابخونه هست که نزدیک محله خودمون هم هستش، می تونیم بریم اونجا. تازه صاحب کتاب خونه هم می شناسم یکی از دوستای من هست.
« یکی از دوستان » فقط خدا می دونه که جی هیون با چند نفر دوست است که، صاحب کتاب فروشی را یکی از دوستان خطاب کرده.
جی هیون: پس ساعت ۶ بیام دنبالت؟
دای هیون: باشه...
پسر که چاره ی دیگری نداشت قبول کرد.
پسر ها به پپله رنگین کمانی رسیدند، وقتی درحال بالا رفتن از پله ها بودند جی هیون رو به دای هیون کرد و گفت.
جی هیون: می گم نظرت راجب « رز آبی » چیه؟
دای هیون نه پسرک نگاه کرد.
کیم دای: رز آبی؟
جی هیون: آره، رز آبی...بنظر من رز آبی حتی از رز قرمز هم قشنگ تره. اوه راستی! بهت گفته بودن که من از چه پروانه ای خوشم میاد...؟
حرف پسر نصفه ماند. کیم دای روی رنگ پله نارنجی ایستاد و رو به آن جی که چند پله بالا تر از او روی پله قرمز رنگ ایستاده بود گفت.
دای هیون: آره گفتی، هزار بار هم گفتی! تو از پروانه اطلسی خوشت میاد که در رنگ قسمت بالایی بدنش قهوهای متمایل به قرمزه و رنگ قسمت پایینش رنگ های روشن ترس هست. و اینکه این پروانه یکی از بزرگترین پروانه هاست.
آن جی که شگفت زده شده بود گفت.
جی هیون: خب بهت گفته بودم تو چه ماهی به دنیا اومدم؟
دای هیون نفس عمیقی کشید و گفت.
کیم دای: آره، اونم گفتی تو در 17 نوامبر سال 1997 به دنیا اومدی.
پسرک لبخند شیرینی زد.
-_-_-_-_-_-_-_-_-
خدافظ
۱.۸k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.