میدانی جانم
میدانی جانم
دوران روزگارمان عوض شده
ساعت کند قرن قدیم در حال متلاشی شدن و سرعت گرفتن به سوی قرنی ناشناس تر است
ثانیه ها تبر های تیزی هستند که گذرشان تیز تر میشود
قطار در حال حرکت را میشود دید
آنگاه که تورا درون خود جای داده و درآغوش گرفته و به درونت گاهی رخنه میکند از سوت های نابه هنگامش
و تورا در کنج خلوتگاه تاریکت نگه میدارد تا تکه های شکسته ات را دور بریزی
میدانی جانم
گاهی گذر ها پله هایی هستند برای بالا رفتنمان
سال ها بعد دیگر کسی به یاد نخواهد آورد آن قاب عکس خالی آویخته به دیوار برای کدام چهره بوده ...
سالها بعد دیگر آینه هاهم چهره های آشنا را به یاد نخواهند آورد
همان آیینه یک رنگ و صاف را میگویم که هر صبح تورا دیده بود در دلش ...
سالها بعد دیگر شرشر باران هم به یاد نخواهد آورد بر کدام گلبرگها دستانش را کشیده بود ...
میدانی جانم
سالها بعد شاید حتی گذر آدمها هم به یک دیگر نیوفتتد
همان قصه همیشگی را میگویم که درحال تکرار است کوه به کوه نمیرسد اما ....
شاید روزی کنار صندلی کناریت چهره ی آشنایی را غریب تر از قبل ببینی
یا که غریبه ای را تصور کنی که رنگو بویش خبر از بغض های خفه ات را داده اند
میدانی ...
سال ها بعد دنیایی از تصورات غریبانه ای هستیم که تنها لمسی عمیق اما نا آشنا درونمان تداعی میکنند ...
#رها #قرنی#که#گذشت
دوران روزگارمان عوض شده
ساعت کند قرن قدیم در حال متلاشی شدن و سرعت گرفتن به سوی قرنی ناشناس تر است
ثانیه ها تبر های تیزی هستند که گذرشان تیز تر میشود
قطار در حال حرکت را میشود دید
آنگاه که تورا درون خود جای داده و درآغوش گرفته و به درونت گاهی رخنه میکند از سوت های نابه هنگامش
و تورا در کنج خلوتگاه تاریکت نگه میدارد تا تکه های شکسته ات را دور بریزی
میدانی جانم
گاهی گذر ها پله هایی هستند برای بالا رفتنمان
سال ها بعد دیگر کسی به یاد نخواهد آورد آن قاب عکس خالی آویخته به دیوار برای کدام چهره بوده ...
سالها بعد دیگر آینه هاهم چهره های آشنا را به یاد نخواهند آورد
همان آیینه یک رنگ و صاف را میگویم که هر صبح تورا دیده بود در دلش ...
سالها بعد دیگر شرشر باران هم به یاد نخواهد آورد بر کدام گلبرگها دستانش را کشیده بود ...
میدانی جانم
سالها بعد شاید حتی گذر آدمها هم به یک دیگر نیوفتتد
همان قصه همیشگی را میگویم که درحال تکرار است کوه به کوه نمیرسد اما ....
شاید روزی کنار صندلی کناریت چهره ی آشنایی را غریب تر از قبل ببینی
یا که غریبه ای را تصور کنی که رنگو بویش خبر از بغض های خفه ات را داده اند
میدانی ...
سال ها بعد دنیایی از تصورات غریبانه ای هستیم که تنها لمسی عمیق اما نا آشنا درونمان تداعی میکنند ...
#رها #قرنی#که#گذشت
۱۵.۱k
۲۵ فروردین ۱۴۰۱