خانواده ی مافیایی من پارت (8)
عین خنگا زل زدم بهش و گفتم:چیو میشنوی؟
پوزخند صدا داری زد و گفت:اون پسره چی داشت میگفت؟
تازه فهمیدم و اومدم توضیح بدم که یهویی وجدانم وارد شد:استپ...استپ تو اصن برای چی باید برای اون توضیح بدی مگه چیکارته؟
یکم فکر کردم دیدم عه راست میگه ها.
با این فکر یکم شیر شدم و گفتم:فکر نمیکنم توضیحی بهت بدهکار باشم،مگه تو چیکارمی که ازم توضیح میخایی؟
ولی کاش اون حرفو نمیزدم چون بیشتر ریدم و اونم عصبی تر شد.
خنده ی هیستیریکی کرد و گفت:بهت که گفتم یه چی چشممو بگیره تا تهشو میرم و باید مال من باشه و حالا...بگذریم مثل اینکه تو خیلی دوس داری یه کاره ایت باشما نه؟
_کی؟من؟هه عمرا مگر اینکه خودمو بدبخت کرده باشم.(چرا پسر به این نازنینی عرررررر)
راستش یکمم ذوق کردما یعنی اینکه چشمش منو گرفته و ازم خوشش اومده.
اههه اصن غلط کرده خوشش اومده.
نوچ خود درگیری دارما.
حالا فعلا اینارو ولش رو بهش گفتم:ببین من حوصله ندارم اون جیمینم فقط دوست معمولیه منه و نمیدونم چرا گفت دوس پسرمه حالاهم ولم کن برم.
یه ابروشو انداخت بالا و گفت:خیلی خب میتونی بری.
اداشو در اوردم،انگار من ازش اجازه خواستم.(وجدان:نخواستی؟)
خب چرا ولی بازم رفتارش بده ایششششش.
وارد ساختمون مدرسه شدم و به سمت کلاس رفتم.
داخل که شدم رونا رو دیدم با دوستاش که همگی بهم جشم غره رفتن.
یه پوزخن. بهشون زدم.میدونم چیکارت کنم دختره ی بوق.
تازه یاد صدای ضبط شدش افتادمو لبخند شیطانی ای زدم.
نگاهم چرخید سمت صندلیه جیمین که دیدم تنها نشسته و از پنجره زل زده بیرون.
رفتم کنارش نشستم.
چرخید و نگاهم کرد.
_چطوری؟چرا رفتی تو حال خودت.
جیمین:نه خوبم راستی معذرت میخام که اونجا گفتم دوست دخترمی از دهنم پرید و فکر کردم که جونگکوک مزاحمت شده.
لبخندی زدم و....
پوزخند صدا داری زد و گفت:اون پسره چی داشت میگفت؟
تازه فهمیدم و اومدم توضیح بدم که یهویی وجدانم وارد شد:استپ...استپ تو اصن برای چی باید برای اون توضیح بدی مگه چیکارته؟
یکم فکر کردم دیدم عه راست میگه ها.
با این فکر یکم شیر شدم و گفتم:فکر نمیکنم توضیحی بهت بدهکار باشم،مگه تو چیکارمی که ازم توضیح میخایی؟
ولی کاش اون حرفو نمیزدم چون بیشتر ریدم و اونم عصبی تر شد.
خنده ی هیستیریکی کرد و گفت:بهت که گفتم یه چی چشممو بگیره تا تهشو میرم و باید مال من باشه و حالا...بگذریم مثل اینکه تو خیلی دوس داری یه کاره ایت باشما نه؟
_کی؟من؟هه عمرا مگر اینکه خودمو بدبخت کرده باشم.(چرا پسر به این نازنینی عرررررر)
راستش یکمم ذوق کردما یعنی اینکه چشمش منو گرفته و ازم خوشش اومده.
اههه اصن غلط کرده خوشش اومده.
نوچ خود درگیری دارما.
حالا فعلا اینارو ولش رو بهش گفتم:ببین من حوصله ندارم اون جیمینم فقط دوست معمولیه منه و نمیدونم چرا گفت دوس پسرمه حالاهم ولم کن برم.
یه ابروشو انداخت بالا و گفت:خیلی خب میتونی بری.
اداشو در اوردم،انگار من ازش اجازه خواستم.(وجدان:نخواستی؟)
خب چرا ولی بازم رفتارش بده ایششششش.
وارد ساختمون مدرسه شدم و به سمت کلاس رفتم.
داخل که شدم رونا رو دیدم با دوستاش که همگی بهم جشم غره رفتن.
یه پوزخن. بهشون زدم.میدونم چیکارت کنم دختره ی بوق.
تازه یاد صدای ضبط شدش افتادمو لبخند شیطانی ای زدم.
نگاهم چرخید سمت صندلیه جیمین که دیدم تنها نشسته و از پنجره زل زده بیرون.
رفتم کنارش نشستم.
چرخید و نگاهم کرد.
_چطوری؟چرا رفتی تو حال خودت.
جیمین:نه خوبم راستی معذرت میخام که اونجا گفتم دوست دخترمی از دهنم پرید و فکر کردم که جونگکوک مزاحمت شده.
لبخندی زدم و....
۲.۹k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.