➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑⁷²
(از زبان سوبین)
الان تو عمارت من بودیم جونگ کوک از اینجا خبر نداشت تو اتاقم رو تخت خوابیده بودم که یهو میا وارد شد
_میگم
_هوم
اومد نشست کنارم رو تخت
_باید چیکا کنیم
_فعلن هیچی
_خب چطوره ... بریم بار؟ هوم؟
_موافقم...
_خب...آماده شو
_باشه امشب میریم
(پرش زمانی)
الان کامل آماده شده بودم هر دومون ست چرمی پوشیده بودیم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت بار جلو درش پیاده شدیم و ماشین رفت وارد شدیم
(بازم پرش زمانی از زبان میا)
الان کاملا مست بودم خودمو میدونستم ولی سوبینو نه از رو صندلی پاشدم و با چشمام دنبال سوبین گشتم پاهام رمقی برای راه رفتن نداشتن که یهو دوتا دست دور کمرم حلقه شد پشتمو گردوندم یه مرد بود الان فقط چند سانت با صورتم فاصله داشت هی نزدیک و نزدیک تر میشد بهم که یهو یه مشت محکم کوبیده شد به صورتش دستمو بردم سمت صاحب دست سوبین بود مرده بیهوش شد انگار که مست بود سوبینو با حالت خسته و مست رو مبل نشست و پاهاشو باز کرد و منم همونجا که وایساده بودم نشستم یهو ... یه چیزی احساس کردم الان دقیق روی پایین تنه سوبین نشسته بودم بهش خیره شدم نمیدونستم دارم چیکار میکنم داشت نفس نفس میزد هی بزرگ شدن و سفت شدن دیکشو با رونم حس میکردم حتی روم نمیشد پاشم که همون جور بهش خیره بودم متوجه یه گرمای خیس روی لبام شدم داشت عصبی لبامو میمکید چشمامو بستم و همراهیش کردم نمیدونستم دلیلم از همکاری باهاش چی بود من فقط مست بودم برآید استایل بغلم کرد و بردتم بیرون سوار ماشین شدیم
(پرش زمانی)
پرتو کرد رو تخت و پیرنشو جر داد روم خیمه زد آروم دستشو برد سمت کت چرمیم و دکمه شو باز کرد و لباسامو در اوورد زبونشو رو لبام کشید و یهو واردم کرد...(پرش زمانی)
چشامو وا کردم چرا اینجام من؟
امشب چیشد...من که تو بار بودم...
آفتاب دقیقا میخورد به فرق سرم
بلند شدم که پتو از روم افتاد باد سردی بدنمو لمس کرد
حالا یادم اومده بود چیشده بود همینطور تو شک بودم یهو دونه دونه اشکام گونه مو خیس کردن
_سو...سوبین...تو چیکار کردی...
الان تو عمارت من بودیم جونگ کوک از اینجا خبر نداشت تو اتاقم رو تخت خوابیده بودم که یهو میا وارد شد
_میگم
_هوم
اومد نشست کنارم رو تخت
_باید چیکا کنیم
_فعلن هیچی
_خب چطوره ... بریم بار؟ هوم؟
_موافقم...
_خب...آماده شو
_باشه امشب میریم
(پرش زمانی)
الان کامل آماده شده بودم هر دومون ست چرمی پوشیده بودیم سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت بار جلو درش پیاده شدیم و ماشین رفت وارد شدیم
(بازم پرش زمانی از زبان میا)
الان کاملا مست بودم خودمو میدونستم ولی سوبینو نه از رو صندلی پاشدم و با چشمام دنبال سوبین گشتم پاهام رمقی برای راه رفتن نداشتن که یهو دوتا دست دور کمرم حلقه شد پشتمو گردوندم یه مرد بود الان فقط چند سانت با صورتم فاصله داشت هی نزدیک و نزدیک تر میشد بهم که یهو یه مشت محکم کوبیده شد به صورتش دستمو بردم سمت صاحب دست سوبین بود مرده بیهوش شد انگار که مست بود سوبینو با حالت خسته و مست رو مبل نشست و پاهاشو باز کرد و منم همونجا که وایساده بودم نشستم یهو ... یه چیزی احساس کردم الان دقیق روی پایین تنه سوبین نشسته بودم بهش خیره شدم نمیدونستم دارم چیکار میکنم داشت نفس نفس میزد هی بزرگ شدن و سفت شدن دیکشو با رونم حس میکردم حتی روم نمیشد پاشم که همون جور بهش خیره بودم متوجه یه گرمای خیس روی لبام شدم داشت عصبی لبامو میمکید چشمامو بستم و همراهیش کردم نمیدونستم دلیلم از همکاری باهاش چی بود من فقط مست بودم برآید استایل بغلم کرد و بردتم بیرون سوار ماشین شدیم
(پرش زمانی)
پرتو کرد رو تخت و پیرنشو جر داد روم خیمه زد آروم دستشو برد سمت کت چرمیم و دکمه شو باز کرد و لباسامو در اوورد زبونشو رو لبام کشید و یهو واردم کرد...(پرش زمانی)
چشامو وا کردم چرا اینجام من؟
امشب چیشد...من که تو بار بودم...
آفتاب دقیقا میخورد به فرق سرم
بلند شدم که پتو از روم افتاد باد سردی بدنمو لمس کرد
حالا یادم اومده بود چیشده بود همینطور تو شک بودم یهو دونه دونه اشکام گونه مو خیس کردن
_سو...سوبین...تو چیکار کردی...
۱۱.۸k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.