برادر ناتنی
part 4
همینجوری داشت میرفت که خواستم بیام پایین چون پیش مامان و بابا زشت بود خوو.
ولی نژاشت و منو روی مبل گذاشت و خودشم کنارم نشست.
و دستشو روی پام گذاشت و نوازش وار تکونش میداد.
مامان:ات..چی شده
یونگی:مامان الان حالش زیاد خوب نیست بعدا حرف میزنه
منم حرف یونگیو با سر تایید کردم و سرمو روی شونش گذاشتم که توی گوشم گفت:ات قراره فردا با دوستام به مدت یک هفته بریم مسافرت تو هم میای!
ات:ن من نمیام
یونگی:نپرسیدم!گفتم میای
ات:هوفف اوکی
یوتگی:خب حالا بلند شو برو وسایلتو اماده کن.
همینجوری داشت میرفت که خواستم بیام پایین چون پیش مامان و بابا زشت بود خوو.
ولی نژاشت و منو روی مبل گذاشت و خودشم کنارم نشست.
و دستشو روی پام گذاشت و نوازش وار تکونش میداد.
مامان:ات..چی شده
یونگی:مامان الان حالش زیاد خوب نیست بعدا حرف میزنه
منم حرف یونگیو با سر تایید کردم و سرمو روی شونش گذاشتم که توی گوشم گفت:ات قراره فردا با دوستام به مدت یک هفته بریم مسافرت تو هم میای!
ات:ن من نمیام
یونگی:نپرسیدم!گفتم میای
ات:هوفف اوکی
یوتگی:خب حالا بلند شو برو وسایلتو اماده کن.
۱۹.۳k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.