✞رمان انتقام✞ پارت 2
•انتقام•
پارت دوم✞︎🖤
دیانا: با استرس وارد کافه شدم
احساس میکردم قلبم میخواد از جاش کنده شه
درسته تو این دو سال سعی کردم فراموشش کنم ولی بازم تا اسمش میاد قلبم خودشو به در و دیوار سینم میکوبه...
از دور بچهارو دیدم ی پسری هم با موهای رنگ شده و فر دیدم
این ارسلان بود؟با تعجب خیره شدم بودم از دور بهش
چقدر با مزه شده بود
مهراب: دیانا اگه تموم شد خوردن ارسلان با نگاهتون بریم پیش بچها
دیانا: به خودم اومدم و به صورت مهراب نگاه کردم...مهراب تا حالا از من کتک خوردی؟
مهراب: نخوردم ولی یادمه ارسلان زیاد تعریف میکرد اون موقع ها
دیانا: اعصبی شدم و افتادم دنبال مهراب اون میدوید من میدویدم همه توی کافه خیره به منو مهراب بودن با دو رفت طرف میز بچها منم دویدم طرف ک نفهمیدم چی شد پام لیز خورد چشام و بستم و منتظر این بودم ک بخورم زمین ولی گرمی دست ی نفر و دور کمر حس کردم چشام و باز کردم ک دیدم ارسلان از پشت دستشو دور کمرم حلقه کرده چقد دلم واسه گرمی دستاش تنگ شده بود..سریع به خودم اومدم و خودم و ازش جدا کردم با حرص به صورت مهراب نگاه کردم ک داشت میخندید
رضا: اصن دیدارشوتم عاشقانه شروع شد
پانیذ: رضا جان ببند دهنتو تا دیانا جرت نداده
مهراب: اون فقط زورش به ارسلان میرسه
دیانا: با حرص به بچها نگاه کردم و بعد صورتم و روبه ارسلان کردم...
(_دیانا+ارسلان)
_امم سلام
+بزرگ شدی فنچ کوچولو
_توقع نداشتی ک همون بچه خام بمونم؟
+نه ولی توقعم نداشتم انقد عوض بشی ولی هنوز شیطونی...
_ولی تو هیچ تغییری نکردی تنها تغییرت موهاته
پانیذ: توقع داشتم الان دیانا ی دعوا راه بندازه بعدم از کافه بره بیرون نه درباره رنگ موهای ارسلان حرف بزنه(در گوش مهراب)
مهراب: زیر لب گفتم...نمیبینی هنوز همو دوست دارن
رضا: یعنی میتونن مثل قبل بشن
مهدیس: اونا فقط به زمان نیاز دارن
مهراب: خب اقا ارسلان دیانا خانوم و دیدی کلا مارو فراموش کردی؟
ارسلان: فراموش چیه از همون ورود شگفت انگیزت معلوم بود هنوز همون خر دو سال پیشی
مهراب: نظر لطفته بهم به نظر من با همون دیانا جان گرم بگیر...
رضا: مهراب بزار برسن بعد بهشون تیکه بنداز
مهراب: میخواستن پاچه نگیرن...شنیدم دیانا خیلی دلش واسه اقا ارسلان تنگ شده بود...
دیانا: مهراب یادته تو ماشین چی گفتم؟
مهراب: همون ک اگه چیزی بگم میکشیم
دیانا: با حرس نشستم کنار پانیذ و سرمو گرفتم لای دستام و با حرص گفتم...مهدیس یا مهراب و جمع میکنی یا همینجا جرش میدم...
پارت دوم✞︎🖤
دیانا: با استرس وارد کافه شدم
احساس میکردم قلبم میخواد از جاش کنده شه
درسته تو این دو سال سعی کردم فراموشش کنم ولی بازم تا اسمش میاد قلبم خودشو به در و دیوار سینم میکوبه...
از دور بچهارو دیدم ی پسری هم با موهای رنگ شده و فر دیدم
این ارسلان بود؟با تعجب خیره شدم بودم از دور بهش
چقدر با مزه شده بود
مهراب: دیانا اگه تموم شد خوردن ارسلان با نگاهتون بریم پیش بچها
دیانا: به خودم اومدم و به صورت مهراب نگاه کردم...مهراب تا حالا از من کتک خوردی؟
مهراب: نخوردم ولی یادمه ارسلان زیاد تعریف میکرد اون موقع ها
دیانا: اعصبی شدم و افتادم دنبال مهراب اون میدوید من میدویدم همه توی کافه خیره به منو مهراب بودن با دو رفت طرف میز بچها منم دویدم طرف ک نفهمیدم چی شد پام لیز خورد چشام و بستم و منتظر این بودم ک بخورم زمین ولی گرمی دست ی نفر و دور کمر حس کردم چشام و باز کردم ک دیدم ارسلان از پشت دستشو دور کمرم حلقه کرده چقد دلم واسه گرمی دستاش تنگ شده بود..سریع به خودم اومدم و خودم و ازش جدا کردم با حرص به صورت مهراب نگاه کردم ک داشت میخندید
رضا: اصن دیدارشوتم عاشقانه شروع شد
پانیذ: رضا جان ببند دهنتو تا دیانا جرت نداده
مهراب: اون فقط زورش به ارسلان میرسه
دیانا: با حرص به بچها نگاه کردم و بعد صورتم و روبه ارسلان کردم...
(_دیانا+ارسلان)
_امم سلام
+بزرگ شدی فنچ کوچولو
_توقع نداشتی ک همون بچه خام بمونم؟
+نه ولی توقعم نداشتم انقد عوض بشی ولی هنوز شیطونی...
_ولی تو هیچ تغییری نکردی تنها تغییرت موهاته
پانیذ: توقع داشتم الان دیانا ی دعوا راه بندازه بعدم از کافه بره بیرون نه درباره رنگ موهای ارسلان حرف بزنه(در گوش مهراب)
مهراب: زیر لب گفتم...نمیبینی هنوز همو دوست دارن
رضا: یعنی میتونن مثل قبل بشن
مهدیس: اونا فقط به زمان نیاز دارن
مهراب: خب اقا ارسلان دیانا خانوم و دیدی کلا مارو فراموش کردی؟
ارسلان: فراموش چیه از همون ورود شگفت انگیزت معلوم بود هنوز همون خر دو سال پیشی
مهراب: نظر لطفته بهم به نظر من با همون دیانا جان گرم بگیر...
رضا: مهراب بزار برسن بعد بهشون تیکه بنداز
مهراب: میخواستن پاچه نگیرن...شنیدم دیانا خیلی دلش واسه اقا ارسلان تنگ شده بود...
دیانا: مهراب یادته تو ماشین چی گفتم؟
مهراب: همون ک اگه چیزی بگم میکشیم
دیانا: با حرس نشستم کنار پانیذ و سرمو گرفتم لای دستام و با حرص گفتم...مهدیس یا مهراب و جمع میکنی یا همینجا جرش میدم...
۳۵.۸k
۱۰ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.