♡pt: ♡²
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا/ت ویو:
با صدای آجوما از خواب بیدار شدم و چشم هام رو به هم مالییدم که درست تر ببینم
آجوما: دخترم خوشگلم بیدارشو بیا پایین غذا بخور
ا/ت: هوممم«خمیازه» چشم
آجوما: آفرین دخترم بیا پایین که کم کم باید حاضر شی بری
ا/ت: باش الان یه دوش بگیرم میام♡
آجوما: باش عزیزم
«و رفت»
ا/ت ویو:
آجوما رفت و منم رفتم به سمت دستشویی دستو صورتم رو شستم و حموم کردم و بعد 30دقیقه کار هام تموم شد اومدم بیرون و به سمت میز آرایشی رفتم و موهام رو خشک کردم یکم حالت فر به آخرش دادم موهام مشکی مشکی بود و پوستم سفید و چشمم هم سیاه کمی حالت قهوه ای لبام رنگ صورتی کالباسی داشت خلاصه نگم براتون دیگه
خب رفتم سمت کمد لباس و کمی نگاه کردم گشتم و یه پیراهن قهوه ای کمر رنگ پوشیدم و بلیز قهوه ای هم تنم کردم و شلوار راه راه قهوه ای پوشیدم و یه چند تا انگشتر طلایی دستم کردم و رفتم پایین
آجوما: اخ دخترم چه خوشگل شدی
ا/ت: خیلی ممنون مامان بزرگ
«نکته: چونکه آجوما رو خیلی دوست داره بهش میگه مامان بزرگ چونکه اون از بچگی پیشش بوده»
آجوما: بیا غذا بخور
ا/ت: خیلی ممنون
ا/ت ویو:
نشستم و شروع کردم به خوردن و بعد خوردن لقمه سوم دیگه سیر شدم
ا/ت: خیلی ممنون مامان بزرگ میبینمت
آجوما: میبینمت خوشگلم
ا/ت: باش بای بای
«بوسه ای روی گونه آجوما گذاشت و رفت بیرون»
ا/ت ویو:
رفتم و سوار ماشین شدم تو راه همش با خودم میگفتم دلم واسه پدرم تنگ شده دلم واسه آجوما تنگ میشه هعییی
بعد یک ساعت که دیگه کم کم داشتم به خواب میرفتم که راننده گفت:
راننده: خانم رسیدیم
ا/ت: باش ممنون راستی به بابام بگو اگه تونست بهم سر بزنه
راننده: چشم حتما
ا/ت ویو:
پیدا شدم و در ماشینو بستم ماشین حرکت کرد و از اونجا دور شد
نگاهم به عمارت افتاد چرا این عمارت کلا با رنگ سیاه رنگ شده ولی خب خوبه
قدم هامو تند تر کردم و رفتم به سمت در و یکم ترسیدم ولی زیاد توجه نکردم به ترسه تو دلم
در زدم.
«پایان» «برای پارت های بیشتر حمایت فراموش نشه»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اسلاید بعد لباس ا/ت♡
بچها عمارت رو خودتون فرض کنید ☆
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا/ت ویو:
با صدای آجوما از خواب بیدار شدم و چشم هام رو به هم مالییدم که درست تر ببینم
آجوما: دخترم خوشگلم بیدارشو بیا پایین غذا بخور
ا/ت: هوممم«خمیازه» چشم
آجوما: آفرین دخترم بیا پایین که کم کم باید حاضر شی بری
ا/ت: باش الان یه دوش بگیرم میام♡
آجوما: باش عزیزم
«و رفت»
ا/ت ویو:
آجوما رفت و منم رفتم به سمت دستشویی دستو صورتم رو شستم و حموم کردم و بعد 30دقیقه کار هام تموم شد اومدم بیرون و به سمت میز آرایشی رفتم و موهام رو خشک کردم یکم حالت فر به آخرش دادم موهام مشکی مشکی بود و پوستم سفید و چشمم هم سیاه کمی حالت قهوه ای لبام رنگ صورتی کالباسی داشت خلاصه نگم براتون دیگه
خب رفتم سمت کمد لباس و کمی نگاه کردم گشتم و یه پیراهن قهوه ای کمر رنگ پوشیدم و بلیز قهوه ای هم تنم کردم و شلوار راه راه قهوه ای پوشیدم و یه چند تا انگشتر طلایی دستم کردم و رفتم پایین
آجوما: اخ دخترم چه خوشگل شدی
ا/ت: خیلی ممنون مامان بزرگ
«نکته: چونکه آجوما رو خیلی دوست داره بهش میگه مامان بزرگ چونکه اون از بچگی پیشش بوده»
آجوما: بیا غذا بخور
ا/ت: خیلی ممنون
ا/ت ویو:
نشستم و شروع کردم به خوردن و بعد خوردن لقمه سوم دیگه سیر شدم
ا/ت: خیلی ممنون مامان بزرگ میبینمت
آجوما: میبینمت خوشگلم
ا/ت: باش بای بای
«بوسه ای روی گونه آجوما گذاشت و رفت بیرون»
ا/ت ویو:
رفتم و سوار ماشین شدم تو راه همش با خودم میگفتم دلم واسه پدرم تنگ شده دلم واسه آجوما تنگ میشه هعییی
بعد یک ساعت که دیگه کم کم داشتم به خواب میرفتم که راننده گفت:
راننده: خانم رسیدیم
ا/ت: باش ممنون راستی به بابام بگو اگه تونست بهم سر بزنه
راننده: چشم حتما
ا/ت ویو:
پیدا شدم و در ماشینو بستم ماشین حرکت کرد و از اونجا دور شد
نگاهم به عمارت افتاد چرا این عمارت کلا با رنگ سیاه رنگ شده ولی خب خوبه
قدم هامو تند تر کردم و رفتم به سمت در و یکم ترسیدم ولی زیاد توجه نکردم به ترسه تو دلم
در زدم.
«پایان» «برای پارت های بیشتر حمایت فراموش نشه»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اسلاید بعد لباس ا/ت♡
بچها عمارت رو خودتون فرض کنید ☆
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۷۲.۶k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.