******to love𖨆 4
(فلاش بکی دوباره به دو هفته پیش)
یونینگ :
داشتم با تهیونگ حرف میزدم که دیدم سانا و دایون داشتن مییدوییدن سمتش
_اوپا ما یه چیزی پیدا کردیم
+ تهیونگ بخدا اوپای تو نیست( تو ذهنش)
÷ چی؟
_تو به ما گفتی که پدر و مادرتو گشتن و گفتی که چه شکلی بودن و اینا و یه نکته ب خیلی مهمی که داشت تو گفتی که یکی از اونا رو سویون صدا میزدن و ما گشتیم و کسی رو پیدا کردیم "مین سویون" بود مامان همین دختره
+ چییییی؟ مامان من اصلا اسمش سویون نبوده
=از کجا میدونی مگه وقتی ولت کردن شیش سالت نبوده؟
÷خانوادت تورو ول کردن
+ ن... نه
= هع حتی بهت نگفته کسی که باهاش زندگی میکنه تو کماس؟
÷ واقعا یونینگ
از دید یونینگ :
دوباره بهم حمله دست داده بود ( عصبی) صدا هارو میشنیدم ولی نمیتونستم حرف بزنم
÷ یونینگ ( الان صدا ها تو مغزش اکو میشه)
_ دختره لال شدی ؟
یونینگ :
به محض اینکه پاهامو حس کردم فرار کردم
(فردای اون روز)
÷ یونینگ ما دیگه نمیتونیم با هم دوست باشیم
+چرا؟
÷ شوخی میکنی دیگه؟ تو از خونواده ی قاتلی
( پایان فلاش بک)
داشت بنزینو تو کل خونه میریخت
+ دیگه تقریبا تمومه و در آخر.... کبریتو زد میدید که همه ی عکساش با اون مثلا خواهراش داره میسوزه هر عکسی که از هوبی هیونگ بود کم کم نفس کشیدن داشت سخت میشد حس میکرد ریش داره آتیش میگیره کم کم چشاش بسته شد ولی حس میکرد یه نفر بقلش کرده و داره باهاش حرف میزنه چیزای مبهمی بود مثل: یونینگ..... نه.... رو
صدای آژیر ماشین آتشنشانی میومد شایدم آنبولانس بود صورتش داشت خیس میشد یعنی ممکن بود اشک باشه؟ آها کی ناراحت میشد؟ بعد یه مدت دیگه چیزی نمیشنید شاید بالاخره مرده بود......
20+
ببخشید دیر شد
یونینگ :
داشتم با تهیونگ حرف میزدم که دیدم سانا و دایون داشتن مییدوییدن سمتش
_اوپا ما یه چیزی پیدا کردیم
+ تهیونگ بخدا اوپای تو نیست( تو ذهنش)
÷ چی؟
_تو به ما گفتی که پدر و مادرتو گشتن و گفتی که چه شکلی بودن و اینا و یه نکته ب خیلی مهمی که داشت تو گفتی که یکی از اونا رو سویون صدا میزدن و ما گشتیم و کسی رو پیدا کردیم "مین سویون" بود مامان همین دختره
+ چییییی؟ مامان من اصلا اسمش سویون نبوده
=از کجا میدونی مگه وقتی ولت کردن شیش سالت نبوده؟
÷خانوادت تورو ول کردن
+ ن... نه
= هع حتی بهت نگفته کسی که باهاش زندگی میکنه تو کماس؟
÷ واقعا یونینگ
از دید یونینگ :
دوباره بهم حمله دست داده بود ( عصبی) صدا هارو میشنیدم ولی نمیتونستم حرف بزنم
÷ یونینگ ( الان صدا ها تو مغزش اکو میشه)
_ دختره لال شدی ؟
یونینگ :
به محض اینکه پاهامو حس کردم فرار کردم
(فردای اون روز)
÷ یونینگ ما دیگه نمیتونیم با هم دوست باشیم
+چرا؟
÷ شوخی میکنی دیگه؟ تو از خونواده ی قاتلی
( پایان فلاش بک)
داشت بنزینو تو کل خونه میریخت
+ دیگه تقریبا تمومه و در آخر.... کبریتو زد میدید که همه ی عکساش با اون مثلا خواهراش داره میسوزه هر عکسی که از هوبی هیونگ بود کم کم نفس کشیدن داشت سخت میشد حس میکرد ریش داره آتیش میگیره کم کم چشاش بسته شد ولی حس میکرد یه نفر بقلش کرده و داره باهاش حرف میزنه چیزای مبهمی بود مثل: یونینگ..... نه.... رو
صدای آژیر ماشین آتشنشانی میومد شایدم آنبولانس بود صورتش داشت خیس میشد یعنی ممکن بود اشک باشه؟ آها کی ناراحت میشد؟ بعد یه مدت دیگه چیزی نمیشنید شاید بالاخره مرده بود......
20+
ببخشید دیر شد
۳۵.۲k
۲۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.