وقتی عاشق مدیریت میشی *نصف ۴۳*
صبح روز بعد
کوک ویو
توی خواب عمیق بودم که یه نفر بهم زنگ زد،دیدم سوریا بود،جواب دادمو
سوریا:کوک سریع پاشو بیا به این آدرسی که میگم،آیی درد دارم(گریه)
کوک:اومدم*خواب آلود*
و کوک رفت به لباس پوشید و رفت به آدرسی که سوریا دیروز بهش فرستاده بود، چون سوریا میدونست فردا قراره دردش بیشتر شه و نمیتونه آدرسی به کوک بفرسته دیروز فرستاد،رسید اونجا و رفت تو قسمت پذیرش و چند تا کاغذ پر کرد،میخواست بره که
پرستار:ببخشید کجا، شما باید تا زمانی که خانومتون زایمان کنه اینجا بمونید
کوک تو ذهنش
ادن دیگه زن من نیست،ای بابا باید بمونم،امید وارم زود تموم شه
کوک:چشم(سرد)
و کوک رفت نشست
یون جی ویو
از خواب بیدار شدم دیدیم کوک نیست،بهش زنگ زدم،جواب داد و...
کوک:سلام
یون جی:کجایی
کوک:سوریا زنگ زد و از خواب پاشدم،گفت که باید بیام میخواد زایمان کنه،آماده شدن و اومدم،الانم منتظرم عملش تموم شه و بیام پیشت
یون جی:ای بابا،باشه فعلا(ناراحت)
کوک:فعلا
و کوک قطع کرد،یون جی از اینکه این اتفاق افتاده بود ناراحت بود،و کلا قیافش ناراحت شکل شد،رفتش پایین،و به سومی سلام کرد
یون جی:سلام سومی
سومی:سلام خوبی
یون جی:آره(ناراحت)
سومی:از قیافت معلومه که نیستی،بشین شاید تونستیم باهم حرف بزنیم
یون جی:نه ممنونم،فعلا میخوام صبحونه بخورم
سومی:بیا اینم صبحونه
یون جی:ممنونم
و یون جی صبحونه خورد و رفت طبقه بالا،به بورام زنگ زد و
بورام ویو
داشتم فیلم میدیدم که یون جی زنگ زد،جواب دادم و...
یون جی:سلام(ناراحت)
بورام:سلام،چی شده،خیلی از صدات معلومه ناراحتی
یون جی:صبح پاشدم دیدیم کوک نیس،بهش زنگ زدم گفت رفته برای زایمان سوریا
بورام:ای بابا،ول کن دیگه زایمان کنه با کوک کار نداره،دیگه میتونین راحت زندگی کنین
یون جی:راستی بورام،قضیه تو و چانگ ین چی شد
بورام:ببین یون جی،چانگ مین ازم خواستگاری کرده،و بابام قبول کرده،خودم که چانگی رو خیلی دوس دارم
یون جی:آها
فلش بک به خواستگاری بورام
بورام ویو
داشتم تو گوشیم ور میرفتم که چانگ بهم زنگ زد،جواب دادمو
بورام:سلام چانگ
دوست چانگ:سلام خانم بورام،من دوست چانگ مینم،چانگ مین تصادف کرده،الان منتظریم آمبولانس بیاد،لطفا خودتونو به این آدرسی که میفرستیم بیاین،سریع
بورام:چ،باشه(ترسیده)
بوارم سریع یه لباس مشکی اسپورت پوشید(نمی دونم چرا ولی عکس میزارم)و رفت طبقه پایین
ب.ب:کجا دخترم
بورام:بابا چانگ مین تصادف کرده
ب.ب:بزار منم بیا....
که بورام بدن اینکه توجه کنه از خونه رفت بیرون،یه تاکسی گرفت و آدرس رو به راننده گفت،رسید اونجا،داشت میرفت که یه چانگ مین چشماشو با پارچه بست،داشت تلاش میکرد که بازشون کنه، چون نمیدونست کی اینکارو کرد،بعد اینکه چانگ بردش داخل کافه،چشای بورام رو باز کرد
چانگ:سوپرایز عشقم
بورام:ت...توکه سالم،اینجارو...وایی عشقم
دید که کافه تزئین شده با بادکناکی قلبی و غیره(عکس میزارم)
بورام پرید بغل چانگ مین
بورام:دستت درد نکنه عشقم
چانگ بورام رو کشید وسط کافه و بهش گفت
چانگ:الان که اینجارو دیدی،فهمیدی که عاشقتم
و چانگ زانو زدو یه جعبه انگشتر از پشتش در آورد،
چانگ:با من ازدواج میکنی بورام
بورام نمیدونست چی بگه،واقعا قراره که با چانگ مین باشه،باورش نمیشد
بورام:ب...نمی....ب...بله عشقم
و انگشتر رو کرد تو دستش، یه انگشتر که نگین بود و یه قلب کوچیک وسطش که الماس بود،بورام شگفت زده شده بود،چانگ هم بورام رو براید استایل بغل کرد و یه بوسه کوتاه روی لبش گذاشت،بورام قرمز شده بود
بورام:عاشقتم
چانگ:من بیشتر
و چانگ دوباره روی لب بورام بوسه کوتاهی گذاشت(گایز شاید تعجب کنید ولی بابای بورام میدونست چون چانگ بدون اینکه به بورام بگه اول به باباش گفت و بابای بورام هم قبول کرد،آره)
فلش بک به حال
بورام:آره خلاصه اینجوری شد
یون جی:وای واقعا،خیلی خوشحال شدم
بورام:میسی،خب آجی من برم بای
یون جی:بای
و یون جی قطع کرد
کوک ویو
توی خواب عمیق بودم که یه نفر بهم زنگ زد،دیدم سوریا بود،جواب دادمو
سوریا:کوک سریع پاشو بیا به این آدرسی که میگم،آیی درد دارم(گریه)
کوک:اومدم*خواب آلود*
و کوک رفت به لباس پوشید و رفت به آدرسی که سوریا دیروز بهش فرستاده بود، چون سوریا میدونست فردا قراره دردش بیشتر شه و نمیتونه آدرسی به کوک بفرسته دیروز فرستاد،رسید اونجا و رفت تو قسمت پذیرش و چند تا کاغذ پر کرد،میخواست بره که
پرستار:ببخشید کجا، شما باید تا زمانی که خانومتون زایمان کنه اینجا بمونید
کوک تو ذهنش
ادن دیگه زن من نیست،ای بابا باید بمونم،امید وارم زود تموم شه
کوک:چشم(سرد)
و کوک رفت نشست
یون جی ویو
از خواب بیدار شدم دیدیم کوک نیست،بهش زنگ زدم،جواب داد و...
کوک:سلام
یون جی:کجایی
کوک:سوریا زنگ زد و از خواب پاشدم،گفت که باید بیام میخواد زایمان کنه،آماده شدن و اومدم،الانم منتظرم عملش تموم شه و بیام پیشت
یون جی:ای بابا،باشه فعلا(ناراحت)
کوک:فعلا
و کوک قطع کرد،یون جی از اینکه این اتفاق افتاده بود ناراحت بود،و کلا قیافش ناراحت شکل شد،رفتش پایین،و به سومی سلام کرد
یون جی:سلام سومی
سومی:سلام خوبی
یون جی:آره(ناراحت)
سومی:از قیافت معلومه که نیستی،بشین شاید تونستیم باهم حرف بزنیم
یون جی:نه ممنونم،فعلا میخوام صبحونه بخورم
سومی:بیا اینم صبحونه
یون جی:ممنونم
و یون جی صبحونه خورد و رفت طبقه بالا،به بورام زنگ زد و
بورام ویو
داشتم فیلم میدیدم که یون جی زنگ زد،جواب دادم و...
یون جی:سلام(ناراحت)
بورام:سلام،چی شده،خیلی از صدات معلومه ناراحتی
یون جی:صبح پاشدم دیدیم کوک نیس،بهش زنگ زدم گفت رفته برای زایمان سوریا
بورام:ای بابا،ول کن دیگه زایمان کنه با کوک کار نداره،دیگه میتونین راحت زندگی کنین
یون جی:راستی بورام،قضیه تو و چانگ ین چی شد
بورام:ببین یون جی،چانگ مین ازم خواستگاری کرده،و بابام قبول کرده،خودم که چانگی رو خیلی دوس دارم
یون جی:آها
فلش بک به خواستگاری بورام
بورام ویو
داشتم تو گوشیم ور میرفتم که چانگ بهم زنگ زد،جواب دادمو
بورام:سلام چانگ
دوست چانگ:سلام خانم بورام،من دوست چانگ مینم،چانگ مین تصادف کرده،الان منتظریم آمبولانس بیاد،لطفا خودتونو به این آدرسی که میفرستیم بیاین،سریع
بورام:چ،باشه(ترسیده)
بوارم سریع یه لباس مشکی اسپورت پوشید(نمی دونم چرا ولی عکس میزارم)و رفت طبقه پایین
ب.ب:کجا دخترم
بورام:بابا چانگ مین تصادف کرده
ب.ب:بزار منم بیا....
که بورام بدن اینکه توجه کنه از خونه رفت بیرون،یه تاکسی گرفت و آدرس رو به راننده گفت،رسید اونجا،داشت میرفت که یه چانگ مین چشماشو با پارچه بست،داشت تلاش میکرد که بازشون کنه، چون نمیدونست کی اینکارو کرد،بعد اینکه چانگ بردش داخل کافه،چشای بورام رو باز کرد
چانگ:سوپرایز عشقم
بورام:ت...توکه سالم،اینجارو...وایی عشقم
دید که کافه تزئین شده با بادکناکی قلبی و غیره(عکس میزارم)
بورام پرید بغل چانگ مین
بورام:دستت درد نکنه عشقم
چانگ بورام رو کشید وسط کافه و بهش گفت
چانگ:الان که اینجارو دیدی،فهمیدی که عاشقتم
و چانگ زانو زدو یه جعبه انگشتر از پشتش در آورد،
چانگ:با من ازدواج میکنی بورام
بورام نمیدونست چی بگه،واقعا قراره که با چانگ مین باشه،باورش نمیشد
بورام:ب...نمی....ب...بله عشقم
و انگشتر رو کرد تو دستش، یه انگشتر که نگین بود و یه قلب کوچیک وسطش که الماس بود،بورام شگفت زده شده بود،چانگ هم بورام رو براید استایل بغل کرد و یه بوسه کوتاه روی لبش گذاشت،بورام قرمز شده بود
بورام:عاشقتم
چانگ:من بیشتر
و چانگ دوباره روی لب بورام بوسه کوتاهی گذاشت(گایز شاید تعجب کنید ولی بابای بورام میدونست چون چانگ بدون اینکه به بورام بگه اول به باباش گفت و بابای بورام هم قبول کرد،آره)
فلش بک به حال
بورام:آره خلاصه اینجوری شد
یون جی:وای واقعا،خیلی خوشحال شدم
بورام:میسی،خب آجی من برم بای
یون جی:بای
و یون جی قطع کرد
۱۰.۸k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.