فصل:۲ P:6
فصل:۲ P:6
چند هفته بعدی:
امروز باید مرخص میشدم بابام کارای ترخیص رو انجام داد سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت عمارت
(نکته: مامان ات ب جینا گفتع ک ات زندس) از ماشین پیاده شدم و وارد خونه شدم رفتم طبقه بالا وارد حموم شدم ی دوش ۲۰ مینی گرفتم دراومدم موهامو خشک کردم لباسامو عوض کردم روی تخت دراز کشیدم و غرق افکارم شدم تخصیر تهیونگ نبود و همینطور مامانش تخصیر اون لیای عوضی بود دلم برای تهیونگ تنگ شدع خنده هاش عطرش بغلش حرفاش دلم میخواد دوبارع ببینمش حوصلم سر رفدع بود رفتم ی شلوار جین و ی هودی و ماسک و کلاه سیاهم رو زدم و از طبقه بالا اومد پایین ک مامانم صدام زد
مامانات: ات دخترم کجا میری؟
ات: حوصلم سر رفدع گفدم برم بیرون دور بزنم
مامانات: ولی اگ کسی ترو
دید چی؟
ات: نه مامان نگران نباش کسی نمیبینع
مامانات: باشع مواظب خودت باش دخترم
ات: هوم خدافظ از حیاط زدم بیرون بارون میبارید بوی نم خاک ی حس خیلی خوبی بهم دست میداد هندزفری هامو دراوردم و گذاشتم تو گوشم ی اهنگ گذاشتم اشکام سرازیر شدن کاش میتونستم دوبارع تهیونگ رو بغل کنمو باهاش حرف بزنم رسیدم ب ی پارکی درستع...اون پارکی بود ک تهیونگ میگفت بچه هامونو میاریم اینجا بازی کنن این ارزوی تهیونگ بود متاسفم ک نتونستم برات براوردش کنم....
تهیونگ ویو: داشت بارون میبارید این منو یاد ات مینداخت لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون یکم قدم زدم رسیدم ب ی پارکی این پارکی بود ک ب ات میگفتم بچه هامونو میاریم اینجا کاش ات دوبارع برگردع دیدم ی دختری روی ی نیمکت نشستع سرشو پایین گذاشتع خیلی شبیه ات بود رفتم روی یکی از نیمکتی نشستم ک تقریبا روبروش بود سرمو بالا اوردم و چشمام بستم قطرات بارون روی صورتم حس میکردم
ات: دیدم ی مردی اومد نشست نیمکتی ک تقریبا روبرم بود خیلی شبیه....چ..چی..این...این..امکان ندارع تهیونگ باشع هق...خیلی دوس دارم بغلش کنم زود پا شدم از اون پارک دور شدم
تهیونگ:
سرمو پایین اوردم دیدم اون دخترع نبود سرمو چرخوندم این ور و اون ور ولی نبود...
صاری کم شد خیلی خستمع
شرطا:
لایک:۵
چند هفته بعدی:
امروز باید مرخص میشدم بابام کارای ترخیص رو انجام داد سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت عمارت
(نکته: مامان ات ب جینا گفتع ک ات زندس) از ماشین پیاده شدم و وارد خونه شدم رفتم طبقه بالا وارد حموم شدم ی دوش ۲۰ مینی گرفتم دراومدم موهامو خشک کردم لباسامو عوض کردم روی تخت دراز کشیدم و غرق افکارم شدم تخصیر تهیونگ نبود و همینطور مامانش تخصیر اون لیای عوضی بود دلم برای تهیونگ تنگ شدع خنده هاش عطرش بغلش حرفاش دلم میخواد دوبارع ببینمش حوصلم سر رفدع بود رفتم ی شلوار جین و ی هودی و ماسک و کلاه سیاهم رو زدم و از طبقه بالا اومد پایین ک مامانم صدام زد
مامانات: ات دخترم کجا میری؟
ات: حوصلم سر رفدع گفدم برم بیرون دور بزنم
مامانات: ولی اگ کسی ترو
دید چی؟
ات: نه مامان نگران نباش کسی نمیبینع
مامانات: باشع مواظب خودت باش دخترم
ات: هوم خدافظ از حیاط زدم بیرون بارون میبارید بوی نم خاک ی حس خیلی خوبی بهم دست میداد هندزفری هامو دراوردم و گذاشتم تو گوشم ی اهنگ گذاشتم اشکام سرازیر شدن کاش میتونستم دوبارع تهیونگ رو بغل کنمو باهاش حرف بزنم رسیدم ب ی پارکی درستع...اون پارکی بود ک تهیونگ میگفت بچه هامونو میاریم اینجا بازی کنن این ارزوی تهیونگ بود متاسفم ک نتونستم برات براوردش کنم....
تهیونگ ویو: داشت بارون میبارید این منو یاد ات مینداخت لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون یکم قدم زدم رسیدم ب ی پارکی این پارکی بود ک ب ات میگفتم بچه هامونو میاریم اینجا کاش ات دوبارع برگردع دیدم ی دختری روی ی نیمکت نشستع سرشو پایین گذاشتع خیلی شبیه ات بود رفتم روی یکی از نیمکتی نشستم ک تقریبا روبروش بود سرمو بالا اوردم و چشمام بستم قطرات بارون روی صورتم حس میکردم
ات: دیدم ی مردی اومد نشست نیمکتی ک تقریبا روبرم بود خیلی شبیه....چ..چی..این...این..امکان ندارع تهیونگ باشع هق...خیلی دوس دارم بغلش کنم زود پا شدم از اون پارک دور شدم
تهیونگ:
سرمو پایین اوردم دیدم اون دخترع نبود سرمو چرخوندم این ور و اون ور ولی نبود...
صاری کم شد خیلی خستمع
شرطا:
لایک:۵
۳۷.۳k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.