ادامه پارت 59 𝙍𝙤𝙨𝙖𝙡𝙞𝙣𝙚
لبخند زدم و دستمو کشیدم رو شکمم...
اگه قولمیدی شبیه بابات شی نگهت میدارم...
البته فقط صورتت...دوست ندارم اخلاقت مثل اون باشه...اشک توچشام جمع شد
_هیچوقت اشکمنودر نیاریا باشه؟
بغضم ترکید
_نکنه توعم بهم حرفای قشنگ بزنی بعد ولمکنی بری...اخه میدونی... مامانت خیلی بدشانسه...
البته... اگه ولم کنی بازم فدای سرت...من تا جاییکه بتونم خوببزرگت میکنم...بهت میرسم... اینقد کار میکنمممم که هرچی بخوای برات بخرم...
نمیزارم کمبود حس کنی...
بعدش هر کاری دوس داشتی بکن...
اشکام پلکامو سنگین کرده بود... نفهمیدم کی خوابم برد
اگه قولمیدی شبیه بابات شی نگهت میدارم...
البته فقط صورتت...دوست ندارم اخلاقت مثل اون باشه...اشک توچشام جمع شد
_هیچوقت اشکمنودر نیاریا باشه؟
بغضم ترکید
_نکنه توعم بهم حرفای قشنگ بزنی بعد ولمکنی بری...اخه میدونی... مامانت خیلی بدشانسه...
البته... اگه ولم کنی بازم فدای سرت...من تا جاییکه بتونم خوببزرگت میکنم...بهت میرسم... اینقد کار میکنمممم که هرچی بخوای برات بخرم...
نمیزارم کمبود حس کنی...
بعدش هر کاری دوس داشتی بکن...
اشکام پلکامو سنگین کرده بود... نفهمیدم کی خوابم برد
۲.۲k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.