سناریو
#سناریو
ادامه ی قبلی...
جیمین :
تولد دوستت بود و برای اینکه سوپرایزش کنی بعد از ترک کردن محل کارت به شیرینی فروشی رفتی و کیک شکلاتی ای با تزئین توت فرنگی سفارش دادی
روی صندلی نشسته بودی و تو گوشی میگشتی که ناگهان شخصی همراه با کیک جلوت نشست
جیمین: سفارشتون خانم...
با شنیدن صدای اشنایی سریع نگاهتو بهش دادی...اون..اکست بود
با لبخند محو کننده ای بهت خیره شده بود
ات: جیمین...تو اینجا...
جیمین: اینجا کار میکنم...
ات: اها...خب...ممنون...بابت کیک...من دیگه برم
جیمین: بعد از سه سال باهم روبه رو شدیم...میخوای به همین زودی بری؟
ات: ما جدا شدیم...دلیلی نداره بیشتر پیشت بمونم
جیمین: تو جدا شدی...من نشدم...و اره دلم میخواد بیشتر که چه عرض کنم دلم میخواد تا ابد کنارم باشی
...........
تهیونگ :
درحال بررسی پرونده ها بودی که صدای فریاد و داد توی سالن اداره شنیدی
اخمی بین ابروهات شکل گرفت و از اتاق کارت بیرون اومدی، منشا صدا از دونفری بود که باهم دعوا میکردن، به سمتشون رفتی و جداشون کردی،با شنیدن اسمت از پشت سرت...به پشت برگشتیو شخصی که اصلا انتظارشو نداشتی دیدی
تهیونگ:ا..ات
برای اینکه از حرف زدن باهاش قسر دربری راهتو به طرف اتاقت کج کردی که ناگهان به سمتت اومد و بغلت کرد
ته ته: نرو...ات...لطفا
ات: تهیونگ چیکار میکنی؟ ما تو اداره ایم
ته ته: برام مهم نیس...من هنوز دوست دارم...لطفا برگرد
...........
جونگ کوک :
برای دستگیری قاچاقچی ای که دنبالش بودی به بزرگراه بوسان رفته بودی،طبق گفته ی جاسوس ها قرار بود ماشین مشکی با پلاک فرانسه از اون بزرگراه رد بشه و اون خودش بود
به ماشین تکیه داده بودی که موتوری جلوی پاهات ترمز کرد
با تعجب بهش خیره بودی که کلاهشو دراورد،ناباورانه بهش خیره شدی...اون اکست بود...!
جونگکوک: میبینم ترفیع پیدا کردید...خانم جئون
ات: فامیلیه من لی هست نه جئون
کوک: باهات موافق نیستم
ات: هیچوقت نبودی
کوک: بعد از اینهمه مدت...اصلا دلت برام تنگ نشده؟...اهه بیخیال...مهم اینه که قراره دوباره بهم برگردیم پس فعلا خداحافظ خانوم جئون!
حمایت؟ لایک؟ کامنت؟ خوشحالم کن بیب🥹🫶🏻🌹
ادامه ی قبلی...
جیمین :
تولد دوستت بود و برای اینکه سوپرایزش کنی بعد از ترک کردن محل کارت به شیرینی فروشی رفتی و کیک شکلاتی ای با تزئین توت فرنگی سفارش دادی
روی صندلی نشسته بودی و تو گوشی میگشتی که ناگهان شخصی همراه با کیک جلوت نشست
جیمین: سفارشتون خانم...
با شنیدن صدای اشنایی سریع نگاهتو بهش دادی...اون..اکست بود
با لبخند محو کننده ای بهت خیره شده بود
ات: جیمین...تو اینجا...
جیمین: اینجا کار میکنم...
ات: اها...خب...ممنون...بابت کیک...من دیگه برم
جیمین: بعد از سه سال باهم روبه رو شدیم...میخوای به همین زودی بری؟
ات: ما جدا شدیم...دلیلی نداره بیشتر پیشت بمونم
جیمین: تو جدا شدی...من نشدم...و اره دلم میخواد بیشتر که چه عرض کنم دلم میخواد تا ابد کنارم باشی
...........
تهیونگ :
درحال بررسی پرونده ها بودی که صدای فریاد و داد توی سالن اداره شنیدی
اخمی بین ابروهات شکل گرفت و از اتاق کارت بیرون اومدی، منشا صدا از دونفری بود که باهم دعوا میکردن، به سمتشون رفتی و جداشون کردی،با شنیدن اسمت از پشت سرت...به پشت برگشتیو شخصی که اصلا انتظارشو نداشتی دیدی
تهیونگ:ا..ات
برای اینکه از حرف زدن باهاش قسر دربری راهتو به طرف اتاقت کج کردی که ناگهان به سمتت اومد و بغلت کرد
ته ته: نرو...ات...لطفا
ات: تهیونگ چیکار میکنی؟ ما تو اداره ایم
ته ته: برام مهم نیس...من هنوز دوست دارم...لطفا برگرد
...........
جونگ کوک :
برای دستگیری قاچاقچی ای که دنبالش بودی به بزرگراه بوسان رفته بودی،طبق گفته ی جاسوس ها قرار بود ماشین مشکی با پلاک فرانسه از اون بزرگراه رد بشه و اون خودش بود
به ماشین تکیه داده بودی که موتوری جلوی پاهات ترمز کرد
با تعجب بهش خیره بودی که کلاهشو دراورد،ناباورانه بهش خیره شدی...اون اکست بود...!
جونگکوک: میبینم ترفیع پیدا کردید...خانم جئون
ات: فامیلیه من لی هست نه جئون
کوک: باهات موافق نیستم
ات: هیچوقت نبودی
کوک: بعد از اینهمه مدت...اصلا دلت برام تنگ نشده؟...اهه بیخیال...مهم اینه که قراره دوباره بهم برگردیم پس فعلا خداحافظ خانوم جئون!
حمایت؟ لایک؟ کامنت؟ خوشحالم کن بیب🥹🫶🏻🌹
۱۲.۴k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.