رویای من فصل ۳
پارت ۷
*بعد گذاشتن بچها تو تختشون *
ریو: بابا( کوک) بهت گفته که ما فردا نیستیم؟
یونا: آره...
ریو: به میا، رزا و سه بیوک گفتم فردا بیان اینحا تا تنها نباشی
یونا: مامانم چی؟
ریو: اون با ما میاد
صوفیا: اوو
ریو: شب بخیر..( بوسیدمش)
یونا :شب بخیر❣️
** صبح**
سه بیوک: یونا؟... بیدارشو
یونا: (صبح با صدایی چشمامو باز کردم دیدم میا یونجی و سه بیوک یونجین رو تو دستشون گرفته) صبح بخیر...پسرا کجان؟
میا: صبح بخیر اونا با مامان اینا رفتن دیگه؟
یونا: کی؟
میا: یه ساعت پیش
یونا: بدون خداحافظی؟😔
سه بیوک: خیر تا دلت بخواد بوسیدتت بعد رفع زحمت کرد و رفت😑...آخر سر بابا با زور بردمش...راستی عمو یونگی اینا هم باهاشون رفتن
یونا: عع..پس چرا مارو نبردن؟
میا: بله.. گفتن اگه جا پیدا کردیم مام میریم اونجا..فقط دعا کن جا پیدا کنن
یونا:😂..
میا: دندونای عشقولیام در اومده؟
یونا: بله..😑 اون روز پدرمون رو در آوردن
یونا:( گوشیم زنگ خورد ریو بود...) سلام خوبی؟..جونم؟
ریو:...
*بعد گذاشتن بچها تو تختشون *
ریو: بابا( کوک) بهت گفته که ما فردا نیستیم؟
یونا: آره...
ریو: به میا، رزا و سه بیوک گفتم فردا بیان اینحا تا تنها نباشی
یونا: مامانم چی؟
ریو: اون با ما میاد
صوفیا: اوو
ریو: شب بخیر..( بوسیدمش)
یونا :شب بخیر❣️
** صبح**
سه بیوک: یونا؟... بیدارشو
یونا: (صبح با صدایی چشمامو باز کردم دیدم میا یونجی و سه بیوک یونجین رو تو دستشون گرفته) صبح بخیر...پسرا کجان؟
میا: صبح بخیر اونا با مامان اینا رفتن دیگه؟
یونا: کی؟
میا: یه ساعت پیش
یونا: بدون خداحافظی؟😔
سه بیوک: خیر تا دلت بخواد بوسیدتت بعد رفع زحمت کرد و رفت😑...آخر سر بابا با زور بردمش...راستی عمو یونگی اینا هم باهاشون رفتن
یونا: عع..پس چرا مارو نبردن؟
میا: بله.. گفتن اگه جا پیدا کردیم مام میریم اونجا..فقط دعا کن جا پیدا کنن
یونا:😂..
میا: دندونای عشقولیام در اومده؟
یونا: بله..😑 اون روز پدرمون رو در آوردن
یونا:( گوشیم زنگ خورد ریو بود...) سلام خوبی؟..جونم؟
ریو:...
۷.۶k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.