شکاف p17
تردید نگاهی بهش انداختم و بطری رو برداشتم انگار منتظر بود بخورم که هنوز وایساده بود درش رو باز کردم قبل از خوردن کمی بوش کردن
به غیر از بوی انبه بوی دیگه ای نمیداد
تقریبا نصفش رو یه نفس خوردم...از شدت استرس ضعف کرده بودم و دست خودم نبود اگه این نصف بیشترش رو خوردم
بطری رو که پایین آوردم مرد گفت:
_همراهم بیا
به همون اتاق قبلی برگشتم اینبار هیچ اثری از جنازه خون آلود جونز نبود حتی هیچ ردی از خونش هم روی سرامیک ها باقی نمونده بود ...مرد پشت میز نشسته بود و دست از نوشتن چیزی روی برگه برداشت
سرشو بالا آورد و با اون چشم های نافذش بررسیم کرد:
_امیدوارم اون آبمیوه اونقدری مغزت رو بکار انداخته باشه ک بتونی بین مرگ و زندگیت انتخاب درستی بکنی....بیا جلو
نزدیک میزش شدم و اون ادامه داد:
_دو راه پیش رو داری که تو انتخاب هر کدوم از گزینه ها آزادی.....اولیش اینکه با ما همکاری کنی درصورت همکاری باید با اصول مرتبط با کار ما پیش بری ....قوانینی هست که همه بهش پایبندن و توهم درصورت همکاری جزئی از همه حساب میشی.....یک : به حرف رئیست باید گوش کنی بدون چون و چرا و سوال و بهانه کاری که بهت سپردن رو به بهترین نحو انجام میدی ....دو : تو کار گروهی حق نداری سر گروه بازی دربیاری و بدون اطلاع کسی کاری بکنی هر عملی باید زیر نظر رئیست باشه....سه : فکر پیچوندن و در رفتن رو از سرت بیرون کن ...چون حتی اگه لای پرز فرش هم قائم شده باشی پیدات میکنیم...چهار : تو این مدت دور دوست و فک و فامیل و عشق و حال رو خط میزنی...و پنج : سعی کن همیشه به یه دردی بخوری....چون کسایی که کارایی ندارن حذف میشن
جمله آخرش رو طوری گفت و قلبم برای یک لحظه از حرکت ایستاد
دلم میخواست پا به فرار بزارم یا اون دیگه دهنش رو باز نکنه تا جملات ترسناک تری ازش بیرون نیاد اما برخلاف خواسته دهن باز کرد:
_و راه دومی که داری هم اینه که سلام منو به جونز برسونی
مستقیم تر و واضح تر از اینکه بگه راه دومت مرگه نبود؟ کجا رو اشتباه رفتم که گیر این آدما افتادم ؟؟
استامپ و خودکار برای طلایی رنگی روی برگه گذاشت و گفت:
_منتظر شنیدن انتخابت هستم
چاره ای نبود....آدما گاهی برای حفظ جونشون کاری میکنن که شاید بعدا ازش پشیمون بشن و من امیدوارم روزی نرسه که به خودم بگم ای کاش مرگ رو انتخاب کرده بودم !
برگه رو امضا کردم و انگشت زدم عقب کشیدم کاغذ رو تو کشو گذاشت :
_چیزی که امضا کردی قوانین مربوط کار بود بهتره چند تا نکته هم راجب خودم بهت بگم یکی اینه که وسط حرفم نمیپری....توجیه و بهانه های الکی رو برای از زیر کار در رفتن قبول نمیکنم....راست رو از دروغ به خوبی تشخیص میدم ..و همیشه یادت باشه مثل سگ بوی خیانت رو از صد فرسخی حس میکنم پس حواست به رفتارت باشه
به غیر از بوی انبه بوی دیگه ای نمیداد
تقریبا نصفش رو یه نفس خوردم...از شدت استرس ضعف کرده بودم و دست خودم نبود اگه این نصف بیشترش رو خوردم
بطری رو که پایین آوردم مرد گفت:
_همراهم بیا
به همون اتاق قبلی برگشتم اینبار هیچ اثری از جنازه خون آلود جونز نبود حتی هیچ ردی از خونش هم روی سرامیک ها باقی نمونده بود ...مرد پشت میز نشسته بود و دست از نوشتن چیزی روی برگه برداشت
سرشو بالا آورد و با اون چشم های نافذش بررسیم کرد:
_امیدوارم اون آبمیوه اونقدری مغزت رو بکار انداخته باشه ک بتونی بین مرگ و زندگیت انتخاب درستی بکنی....بیا جلو
نزدیک میزش شدم و اون ادامه داد:
_دو راه پیش رو داری که تو انتخاب هر کدوم از گزینه ها آزادی.....اولیش اینکه با ما همکاری کنی درصورت همکاری باید با اصول مرتبط با کار ما پیش بری ....قوانینی هست که همه بهش پایبندن و توهم درصورت همکاری جزئی از همه حساب میشی.....یک : به حرف رئیست باید گوش کنی بدون چون و چرا و سوال و بهانه کاری که بهت سپردن رو به بهترین نحو انجام میدی ....دو : تو کار گروهی حق نداری سر گروه بازی دربیاری و بدون اطلاع کسی کاری بکنی هر عملی باید زیر نظر رئیست باشه....سه : فکر پیچوندن و در رفتن رو از سرت بیرون کن ...چون حتی اگه لای پرز فرش هم قائم شده باشی پیدات میکنیم...چهار : تو این مدت دور دوست و فک و فامیل و عشق و حال رو خط میزنی...و پنج : سعی کن همیشه به یه دردی بخوری....چون کسایی که کارایی ندارن حذف میشن
جمله آخرش رو طوری گفت و قلبم برای یک لحظه از حرکت ایستاد
دلم میخواست پا به فرار بزارم یا اون دیگه دهنش رو باز نکنه تا جملات ترسناک تری ازش بیرون نیاد اما برخلاف خواسته دهن باز کرد:
_و راه دومی که داری هم اینه که سلام منو به جونز برسونی
مستقیم تر و واضح تر از اینکه بگه راه دومت مرگه نبود؟ کجا رو اشتباه رفتم که گیر این آدما افتادم ؟؟
استامپ و خودکار برای طلایی رنگی روی برگه گذاشت و گفت:
_منتظر شنیدن انتخابت هستم
چاره ای نبود....آدما گاهی برای حفظ جونشون کاری میکنن که شاید بعدا ازش پشیمون بشن و من امیدوارم روزی نرسه که به خودم بگم ای کاش مرگ رو انتخاب کرده بودم !
برگه رو امضا کردم و انگشت زدم عقب کشیدم کاغذ رو تو کشو گذاشت :
_چیزی که امضا کردی قوانین مربوط کار بود بهتره چند تا نکته هم راجب خودم بهت بگم یکی اینه که وسط حرفم نمیپری....توجیه و بهانه های الکی رو برای از زیر کار در رفتن قبول نمیکنم....راست رو از دروغ به خوبی تشخیص میدم ..و همیشه یادت باشه مثل سگ بوی خیانت رو از صد فرسخی حس میکنم پس حواست به رفتارت باشه
۵.۲k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.