عشق ممنوعه پارت ۳....
.. : خودت اومدی وسط آتیش پارک جیمین ، دیگه نمیزارم اون اتفاق بیوفته باید تقاص زندگی ای که خودت نابود کردی رو بدی .
(۴ سال پیش)
- اینو میریزی تو نوشیدنیش که مطمئن بشیم وقتی تو حال خودش نباشه هر کاری میکنه.
+ چشم ، اون چیزی که گفتید رو هم گذاشتیم روی میزشون.
- خب میتونی بری .
...
جونکوک : نوشیدنیمو خوردم و رفتم رو مبل تا یکم استراحت کنم جیمین جدیدا خیلی دیر میاد خونه و خیلی باهم بحثمون میشه و تهیونگ هم که کلا تو یه فاز دیگس منم درگیر کارای خودمم ، سرم یهو تیر کشید . رفتم تا یه قرص بخورم که یه کاغذ روی میز دیدم نامه بود و دستخط جیمین باز کردم که بخونم.
نامه( میدونی جونکوکی منو تهیونگ هیچ علاقه ای به تو نداشتیم و نداریم و فقط برای سواستفاده ازت بهت نزدیک شدیم همش یه نقشه بود ، این نامه وقتی به دستت میرسه که ما از کشور خارج شدیم پس دیگه همو نمیبینیم و این خوشحالم میکنه )
جونکوک : ینی چی؟ سواستفاده ؟ علاقه ای نبوده؟ لعنتی! اعصابم خورد شد و هرچی روی میز بود رو ریختم پایین که باعث شد همه ی زمین بشه شیشه خورده .
تهیونگ : از در که رفتم تو جونکوک رو دیدم که رو مبل نشسته و زمین که پره شیشه خوردس .
-کوک چی شده؟خوبی؟
+بالاخره اومدی! چرا اینجایی؟
- خب خونمونه کوک ینی چی چرا اینجایی؟ خوبی؟
+ عالیم!(یهو بلند شدم و یقشو گرفتم) البته وقتی که تو دیگه نفس نکشی .
- چه مرگته کوک؟ (یهو پرتم کرد که تعادلمو از دست دادم و افتادم و بدنم بخاطر شیشه خورده ها خونی شد )
+درسته عاشقتونم بودم ولی خودت بهتر میدونی با کوچیک ترین خیانت میتونم در عرض یک ثانیه ازتون متنفر بشم ! هوم؟
- خیانت؟ جیمین کجاست کوک؟
+فقط خفه شو (اسلحه رو گذاشتم رو سرش که یهو هولم داد و فرار کرد)
تهیونگ: کفش پاک بود پس با دویدن مشکلی نداشتم و از عمارت خارج شدم ولی کوک هنوز دنبالم میومد که وارد جنگل شدیم که خیلی تاریک بود داشتم پشتکوه میدیدم که کوک دنبالم میاد یا نه که صدای تیر اومد و افتادم و هیچی نور ماه چاشو با سیاهی عوض کردو بیهوش شدم....
جونکوک : یه تیر زدم ولی دیگه تهیونگ رو ندیدم برگشتم عمارت از اولشم میدونستم اشتباه بود ولی مهم نیست الان خودم و خودم... تو همین فکرها بودم که صدای در اومد برگشتم سمت در که با دیدنش فشارم رفت رو ۱۰۰۰ و لیوان پر از شرابی که تو دستم بود رو کوبیدم زمین و....
اگه برای پارت بعد مشتاقی حمایت کن 🥺💜💜💜💜💜💜💜💜
(۴ سال پیش)
- اینو میریزی تو نوشیدنیش که مطمئن بشیم وقتی تو حال خودش نباشه هر کاری میکنه.
+ چشم ، اون چیزی که گفتید رو هم گذاشتیم روی میزشون.
- خب میتونی بری .
...
جونکوک : نوشیدنیمو خوردم و رفتم رو مبل تا یکم استراحت کنم جیمین جدیدا خیلی دیر میاد خونه و خیلی باهم بحثمون میشه و تهیونگ هم که کلا تو یه فاز دیگس منم درگیر کارای خودمم ، سرم یهو تیر کشید . رفتم تا یه قرص بخورم که یه کاغذ روی میز دیدم نامه بود و دستخط جیمین باز کردم که بخونم.
نامه( میدونی جونکوکی منو تهیونگ هیچ علاقه ای به تو نداشتیم و نداریم و فقط برای سواستفاده ازت بهت نزدیک شدیم همش یه نقشه بود ، این نامه وقتی به دستت میرسه که ما از کشور خارج شدیم پس دیگه همو نمیبینیم و این خوشحالم میکنه )
جونکوک : ینی چی؟ سواستفاده ؟ علاقه ای نبوده؟ لعنتی! اعصابم خورد شد و هرچی روی میز بود رو ریختم پایین که باعث شد همه ی زمین بشه شیشه خورده .
تهیونگ : از در که رفتم تو جونکوک رو دیدم که رو مبل نشسته و زمین که پره شیشه خوردس .
-کوک چی شده؟خوبی؟
+بالاخره اومدی! چرا اینجایی؟
- خب خونمونه کوک ینی چی چرا اینجایی؟ خوبی؟
+ عالیم!(یهو بلند شدم و یقشو گرفتم) البته وقتی که تو دیگه نفس نکشی .
- چه مرگته کوک؟ (یهو پرتم کرد که تعادلمو از دست دادم و افتادم و بدنم بخاطر شیشه خورده ها خونی شد )
+درسته عاشقتونم بودم ولی خودت بهتر میدونی با کوچیک ترین خیانت میتونم در عرض یک ثانیه ازتون متنفر بشم ! هوم؟
- خیانت؟ جیمین کجاست کوک؟
+فقط خفه شو (اسلحه رو گذاشتم رو سرش که یهو هولم داد و فرار کرد)
تهیونگ: کفش پاک بود پس با دویدن مشکلی نداشتم و از عمارت خارج شدم ولی کوک هنوز دنبالم میومد که وارد جنگل شدیم که خیلی تاریک بود داشتم پشتکوه میدیدم که کوک دنبالم میاد یا نه که صدای تیر اومد و افتادم و هیچی نور ماه چاشو با سیاهی عوض کردو بیهوش شدم....
جونکوک : یه تیر زدم ولی دیگه تهیونگ رو ندیدم برگشتم عمارت از اولشم میدونستم اشتباه بود ولی مهم نیست الان خودم و خودم... تو همین فکرها بودم که صدای در اومد برگشتم سمت در که با دیدنش فشارم رفت رو ۱۰۰۰ و لیوان پر از شرابی که تو دستم بود رو کوبیدم زمین و....
اگه برای پارت بعد مشتاقی حمایت کن 🥺💜💜💜💜💜💜💜💜
۲.۹k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.