پارت ~23~
ویو ات
همینجوری داشتم گریه میکردم که با خودم گفتم
+نه من فرار میکنم،دزدکی میرم
اشکامو پاک کردم و رفتم لباسمو پوشیدم و یه ارایش انجام دادم و دزدکی از خونه رفتم تو حیاط و اونجا هم از شر نگهبان ها خلاص شدم و فرار کردم و رفتم
خونه ی جنی
ویو جیمین
از دست ات عصبانی شدم خواستم برم از دلش در بیارم رفتم اتاقش که دیدم تو اتاقش نیس همه جای عمارت رو گشتم نبود به نگهبان ها گفتم که اون کجاس اما اونا گفتن که نمیدونم خیلی عصبانی شدم و با نگهبان ها سوار ماشین شدیم چ رفتیم دنبالش بگردیم بعد از کلی گشتن پیداش نکردم و بعد فهمیدم که اون رفته خونه جنی چون اون گفت که میخواد بره اونجا اما من که نمیدونم کجاس زنگ زدم به کوک
"مکالمه ی جیمین و کوک"
_الو
کوک:سلام
_کوک ازت یه خواهشی دارم
کوک:بگو
_ازت میخوام ادرس خونه ی جنی رو بهم بدی
کوک:چرا اون دوست دختر منه(دوستان جیمین میدونه که جنی دوس دختر کوک عه )
_من که نمیخوام دوس دختر رو بخورم یا بگیرمش ازت فقط ادرشو میخوام چون ات فرار کرده و منم مطمعنم که اون اونجا رفته
کوک:باشع یادداشت کن(مثلا گفت)
_مرسی خداحافظ
کوک:بای
"پایان مکالمه ی جیمین و کوک"
ویو ات
رفتم خونه جنی و در زدم که باز کرد و رفتم داخل و روی کاناپه نشستم جنی هم رفت و برای هردوتامون نسکافه اورد و با هم داشتیم حرف میزدیم و منم کل ماجرا رو براش تعریف کردم...
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
همینجوری داشتم گریه میکردم که با خودم گفتم
+نه من فرار میکنم،دزدکی میرم
اشکامو پاک کردم و رفتم لباسمو پوشیدم و یه ارایش انجام دادم و دزدکی از خونه رفتم تو حیاط و اونجا هم از شر نگهبان ها خلاص شدم و فرار کردم و رفتم
خونه ی جنی
ویو جیمین
از دست ات عصبانی شدم خواستم برم از دلش در بیارم رفتم اتاقش که دیدم تو اتاقش نیس همه جای عمارت رو گشتم نبود به نگهبان ها گفتم که اون کجاس اما اونا گفتن که نمیدونم خیلی عصبانی شدم و با نگهبان ها سوار ماشین شدیم چ رفتیم دنبالش بگردیم بعد از کلی گشتن پیداش نکردم و بعد فهمیدم که اون رفته خونه جنی چون اون گفت که میخواد بره اونجا اما من که نمیدونم کجاس زنگ زدم به کوک
"مکالمه ی جیمین و کوک"
_الو
کوک:سلام
_کوک ازت یه خواهشی دارم
کوک:بگو
_ازت میخوام ادرس خونه ی جنی رو بهم بدی
کوک:چرا اون دوست دختر منه(دوستان جیمین میدونه که جنی دوس دختر کوک عه )
_من که نمیخوام دوس دختر رو بخورم یا بگیرمش ازت فقط ادرشو میخوام چون ات فرار کرده و منم مطمعنم که اون اونجا رفته
کوک:باشع یادداشت کن(مثلا گفت)
_مرسی خداحافظ
کوک:بای
"پایان مکالمه ی جیمین و کوک"
ویو ات
رفتم خونه جنی و در زدم که باز کرد و رفتم داخل و روی کاناپه نشستم جنی هم رفت و برای هردوتامون نسکافه اورد و با هم داشتیم حرف میزدیم و منم کل ماجرا رو براش تعریف کردم...
شرایط
6لایک
6کامنت
••••••|••••••
۱۲.۷k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.