@N.o.v.e.l
@N.o.v.e.l
رمان دختر مغرور
پارت هجدهم
صبح با صدای زنگ گوشیم بلند شدم
ونوس:الو
شایان:الو سلام آماده شو پایین منتظرتم
ونوس:باشه عشقم الان میام
بلند شدم دست و صورتمو شستم و لباس پوشیدم رفتم پایین
بدو بدو رفتم پریدم بغلش
ونوس:کجا میخواییم بریم
شایان:میخوام تورو ببرم با پسر خالم اشنا بشی
ونوس:بازم که قرار نیست؟
شایان:نه خودشون ازم خواستن تورو ببینن
سوار ماشین شدیم و به سمت کافه راه افتادیم
رسیدیم از ماشین پیاده شدم
ونوس:عشقم من چند دقیقه برم دستشویی بعد میام
شایان:باشه عشقم
شایان:سلام داداش چطوری
ارشام:خوبم داداش تو چطوری زن داداش کجاست
شایان:الان میاد داداش راستی اون دختری که ازش میگفتی که تورو عاشق خودش کرد و ولت کرد از اون چی هیچ خبری نشد
ارشام:نه خیلی دوسش داشتم از همون اول نداشت حتی بهش دست بزنم
از دستشویی اومدم بیرون رفتم پیش شایان
شایان:عشقم بیا بشین
تعجب کردم وای خدایاااااا ارشام پسری که با احساساتش بازی کردم و ولش کردم
شایان:عشقم چرا نمیشینی چیزی شده
ونوس:ها نه چیزی نشده
نشسته بودم آرشام بدجور داشت نگام میکرد
ونوس:شایان میشه بریم
شایان:ونوس چیزی شده
ونوس:نه فقط بیا بریم از آشنایی با پسر خالت خوشحال شدم ما دیگه بریم
ارشام:داداش تو واستا کارت دارم ونوس خانم بزار بره
ونوس:وای خدایا نه الان در مورد گذشتم میگه بهش
سریع به گوشی ارشام پیام دادم
ونوس:تورو خدا بهش چیی نگو من خیلی شایان رو دوست دارم التماست میکنم
من از کافه رفتم بیرون ارشام هم داشت با شایان حرف میزد خدایا یعنی چی داشت بهش میگفت
برگشتم خونه کم کم داشت شب میشد روی مبل نشستم بودم و از نگرانی داشتم میمردم
مامان:دخترم چته
ونوس:هیچی مامان بیخیال
گوشیم رنگ خورد شایان بود
ونوس:الو جانم
شایان:الو ونوس برات لیکشن میفرستم بیا
سوار ماشین شدم و راه افتادم رسیدم
از ماشین پیاده شدم یه جای تاریک بود رفتم داخل
شایان:بیا ونوس داخل
رفتم داخل شایان رفت بیرون و درو بست
ونوس:عه شایان در رو باز کن چرا اینجوری میکنی
شایان:باهاشون حرف بزن
ونوس:با کی آخه
پسرا:با ما
ونوس:شماها کی هستین
پسرا:یعنی یادت نمیاد که چجوری مارو عاشق خودت میکردی و ولمون میکردی
رمان دختر مغرور
پارت هجدهم
صبح با صدای زنگ گوشیم بلند شدم
ونوس:الو
شایان:الو سلام آماده شو پایین منتظرتم
ونوس:باشه عشقم الان میام
بلند شدم دست و صورتمو شستم و لباس پوشیدم رفتم پایین
بدو بدو رفتم پریدم بغلش
ونوس:کجا میخواییم بریم
شایان:میخوام تورو ببرم با پسر خالم اشنا بشی
ونوس:بازم که قرار نیست؟
شایان:نه خودشون ازم خواستن تورو ببینن
سوار ماشین شدیم و به سمت کافه راه افتادیم
رسیدیم از ماشین پیاده شدم
ونوس:عشقم من چند دقیقه برم دستشویی بعد میام
شایان:باشه عشقم
شایان:سلام داداش چطوری
ارشام:خوبم داداش تو چطوری زن داداش کجاست
شایان:الان میاد داداش راستی اون دختری که ازش میگفتی که تورو عاشق خودش کرد و ولت کرد از اون چی هیچ خبری نشد
ارشام:نه خیلی دوسش داشتم از همون اول نداشت حتی بهش دست بزنم
از دستشویی اومدم بیرون رفتم پیش شایان
شایان:عشقم بیا بشین
تعجب کردم وای خدایاااااا ارشام پسری که با احساساتش بازی کردم و ولش کردم
شایان:عشقم چرا نمیشینی چیزی شده
ونوس:ها نه چیزی نشده
نشسته بودم آرشام بدجور داشت نگام میکرد
ونوس:شایان میشه بریم
شایان:ونوس چیزی شده
ونوس:نه فقط بیا بریم از آشنایی با پسر خالت خوشحال شدم ما دیگه بریم
ارشام:داداش تو واستا کارت دارم ونوس خانم بزار بره
ونوس:وای خدایا نه الان در مورد گذشتم میگه بهش
سریع به گوشی ارشام پیام دادم
ونوس:تورو خدا بهش چیی نگو من خیلی شایان رو دوست دارم التماست میکنم
من از کافه رفتم بیرون ارشام هم داشت با شایان حرف میزد خدایا یعنی چی داشت بهش میگفت
برگشتم خونه کم کم داشت شب میشد روی مبل نشستم بودم و از نگرانی داشتم میمردم
مامان:دخترم چته
ونوس:هیچی مامان بیخیال
گوشیم رنگ خورد شایان بود
ونوس:الو جانم
شایان:الو ونوس برات لیکشن میفرستم بیا
سوار ماشین شدم و راه افتادم رسیدم
از ماشین پیاده شدم یه جای تاریک بود رفتم داخل
شایان:بیا ونوس داخل
رفتم داخل شایان رفت بیرون و درو بست
ونوس:عه شایان در رو باز کن چرا اینجوری میکنی
شایان:باهاشون حرف بزن
ونوس:با کی آخه
پسرا:با ما
ونوس:شماها کی هستین
پسرا:یعنی یادت نمیاد که چجوری مارو عاشق خودت میکردی و ولمون میکردی
۲.۸k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.