فیک 𝖒𝖞 𝖘𝖜𝖊𝖊𝖙 𝖑𝖔𝖛𝖊🐢 🙇🏻♀️🧶پارت¹⁷
کوک « هوسوک اجازه نمیده.... اما تو رو دعوا نمیکنه الان پاشو بریم دیگههه
مونیکا « امپراطور بفهمن عصبانی میشن ها
سو « مونیکا درست میگه حتما علتی داره که اجازه نمیدن
کوک « نونااا( نگاه مظلومانه خرگوشی )
لیندا « شما دوتا چیزی نگید نمیفهمه... سو داداشی چیزی نمیگی که؟؟ هوم؟
سو « لیندا ...
لیندا ( مظلوم نگاه کردن )
سو « مونیکا دو ساعت وقت دارن... بریم
مونیکا « قبول
لیندا و کوک « هورااااااا
کوک « رفتیم سمت باغ اقامتگاه من و پشت بوته ها تبدیل شدیم... اولین بارم نبود.... اما خب چون مدت زیادی تبدیل نشده بودم کمی برام عجیب بود.... نگاهی به پوزه گرگیم و پنجولام کردم.... شیت... چه زشته ... از پشت بوته ها بیرون اومدم و با یه دو جفت چشم دریایی و یه کوله برفی روبه رو شدم... خاک به سرم نونا خودتی؟
لیندا « میگم تو که دهنت باز نشده چطور صداتو میشنوم؟؟
کوک « چه خوشگل شدی پدرگرگ... ارتباط ذهنیه... اینو فقط جیهوپ توی حالت انسانیش داره ...
لیندا « یاخدا... وایییییی کوکی گرگ فندوقیییی
کوک « کجاش شبیه فندوقه؟ زشتهه
لیندا « میزنم تو سرت هاااا.... خیلی هم قشنگه
کوک « توی یه حرکت ناگهانی پریدم روی لیندا و شروع کردم لیس زدنش
لیندا « نکنننن... ایش کوک
کوک « نونا طمع پشمک شکلاتی میدی
جیهوپ « جلسه ام تمام شده بود و رفتم به لیندا و کوک سر بزنم.... خبری ازشون نبود و این یعنی یه جا داشتن آتیش میسوزوندن... با رسیدن به اتاق لیندا و نبود مونیکا و سو فهمیدم توی اتاق نیستن و ندیمه گفت رفتن باغ عمارت کوک... همین که اسم اونجا رو اورد فهمیدم ماجرا چیه... چون کار های خلافشون رو اونجا انجام میدادن.... با رسیدن به باغ مونیکا و سو با دیدن من ترسیده جلو اومدن....
مونیکا « سرورم
جیهوپ « این دو اینجا چیکار میکنن
سو « خ... خب
جیهوپ « با رد شدن دوتا گوله برفی که داشتن همو جر میدادن دستمو بلند کردم و میتونستم بگم از عصبانیت از سرم دود بلند میشد... این دوتا.... لیندا.. کوک... میکشمتونننننن
کوک « این ماجرای لیس زدن ادامه پیدا کرد تا اینکه از تپه سر خوردیم و همراه برفا اومدیم پایین و حسابی همو تیکه تیکه کردیم.... اما با شنیدن صدای عصبی جیهوپ برگای نداشته من و لیندا ریخت و با سرعت جت فلنگ رو بستیم... هوسوک خیلییییی مهربون بود... اما عصبانیتش اصلا خوب نبود ... مخصوصا الان که خط قرمز رو رد کرده بودیم
راوی « جیهوپ الفای رهبر بود و قدرت کنترل همه گرگینه ها رو داشت.... و خب کوک و لیندا بیخودی تلاش میکردن چون جیهوپ با یه اشاره گرگشون رو تسخیر کرد و برشون گردوند.... نگاهی به کوک و لیندا کرد... به خاطر بازیگوشی پف کرده بود موهاشون و شبیه پشمک شده بودن... گرگ لیندا سفید برفی بود و کوک کمی رگ قهوه ای کم رنگ داشت...
گرگ لیندا و کوک... و اونم نمونه اسکل بازی هاشون
مونیکا « امپراطور بفهمن عصبانی میشن ها
سو « مونیکا درست میگه حتما علتی داره که اجازه نمیدن
کوک « نونااا( نگاه مظلومانه خرگوشی )
لیندا « شما دوتا چیزی نگید نمیفهمه... سو داداشی چیزی نمیگی که؟؟ هوم؟
سو « لیندا ...
لیندا ( مظلوم نگاه کردن )
سو « مونیکا دو ساعت وقت دارن... بریم
مونیکا « قبول
لیندا و کوک « هورااااااا
کوک « رفتیم سمت باغ اقامتگاه من و پشت بوته ها تبدیل شدیم... اولین بارم نبود.... اما خب چون مدت زیادی تبدیل نشده بودم کمی برام عجیب بود.... نگاهی به پوزه گرگیم و پنجولام کردم.... شیت... چه زشته ... از پشت بوته ها بیرون اومدم و با یه دو جفت چشم دریایی و یه کوله برفی روبه رو شدم... خاک به سرم نونا خودتی؟
لیندا « میگم تو که دهنت باز نشده چطور صداتو میشنوم؟؟
کوک « چه خوشگل شدی پدرگرگ... ارتباط ذهنیه... اینو فقط جیهوپ توی حالت انسانیش داره ...
لیندا « یاخدا... وایییییی کوکی گرگ فندوقیییی
کوک « کجاش شبیه فندوقه؟ زشتهه
لیندا « میزنم تو سرت هاااا.... خیلی هم قشنگه
کوک « توی یه حرکت ناگهانی پریدم روی لیندا و شروع کردم لیس زدنش
لیندا « نکنننن... ایش کوک
کوک « نونا طمع پشمک شکلاتی میدی
جیهوپ « جلسه ام تمام شده بود و رفتم به لیندا و کوک سر بزنم.... خبری ازشون نبود و این یعنی یه جا داشتن آتیش میسوزوندن... با رسیدن به اتاق لیندا و نبود مونیکا و سو فهمیدم توی اتاق نیستن و ندیمه گفت رفتن باغ عمارت کوک... همین که اسم اونجا رو اورد فهمیدم ماجرا چیه... چون کار های خلافشون رو اونجا انجام میدادن.... با رسیدن به باغ مونیکا و سو با دیدن من ترسیده جلو اومدن....
مونیکا « سرورم
جیهوپ « این دو اینجا چیکار میکنن
سو « خ... خب
جیهوپ « با رد شدن دوتا گوله برفی که داشتن همو جر میدادن دستمو بلند کردم و میتونستم بگم از عصبانیت از سرم دود بلند میشد... این دوتا.... لیندا.. کوک... میکشمتونننننن
کوک « این ماجرای لیس زدن ادامه پیدا کرد تا اینکه از تپه سر خوردیم و همراه برفا اومدیم پایین و حسابی همو تیکه تیکه کردیم.... اما با شنیدن صدای عصبی جیهوپ برگای نداشته من و لیندا ریخت و با سرعت جت فلنگ رو بستیم... هوسوک خیلییییی مهربون بود... اما عصبانیتش اصلا خوب نبود ... مخصوصا الان که خط قرمز رو رد کرده بودیم
راوی « جیهوپ الفای رهبر بود و قدرت کنترل همه گرگینه ها رو داشت.... و خب کوک و لیندا بیخودی تلاش میکردن چون جیهوپ با یه اشاره گرگشون رو تسخیر کرد و برشون گردوند.... نگاهی به کوک و لیندا کرد... به خاطر بازیگوشی پف کرده بود موهاشون و شبیه پشمک شده بودن... گرگ لیندا سفید برفی بود و کوک کمی رگ قهوه ای کم رنگ داشت...
گرگ لیندا و کوک... و اونم نمونه اسکل بازی هاشون
۶۵.۱k
۲۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.