فرزند خوانده
پارت ۱۷
ا.ت: نمیخام
کوک: اون روی منو بالا نیار
ا.ت: مثلا بالا بیاد می..
ا.ت ویو
که با سوزشی که تو صورتم حس کردم حرفم قطع شد
دستم گزاشتم روصورتم با چشا اشکی نگاش کردم
ا.ت: ازت متنفرم(داد)
کوک: صدات رو برام بالا نبر (داد و عصبانیت)
از دادش ترسیدم و ساکت شدم که دیدم با عصبانیت رفت بیرون و درم قفل کرد پشت در نشستم و شروع کردم به گریه کردن
پرش زمانی به نیم ساعت بعد
خودمو جمع کردم رفتم دست شویی یه آبی به صورتم زدم رفتم تو بالکن نشستم رو نرده ها که صدای در باز شدن اومد فهمیدم که کوک اومد بهش محل ندادم همینجوری نشسته بودم که یهو منو برآید استایل بغل کرد
ا.ت: ولم کن
کوک: میدونی که وقتی سگ بشم چی میشه
منو برد تو آشپز خونه خودش نشست منم گزاشت رو پاش و غذا میداد دهنم(ادمین :مگه خودت دست نداری بچه
ا.ت: تو یکی ببند که هرچی میکشم از تو میکشم
ادمین : باش )
ا.ت: بسه دیگه خفم کردی
کوک: تو که هیچی نخوردی
ا.ت : بابا این سومین بشقابمه ولم کن دیگه جا ندارم
کوک: عاااااممم
ا.ت: چیشد
کوک : هیچی
بازمبلندم کرد و رفت سمت اتاق
ا.ت: خودم پادارم
کوک: بس کن دیگه عه
دیگه هیچی نگفتم منو گزاشت رو تخت خودش هم کنارم دراز کشید و بغلم کردم بر گشتم سما مخالفش و ازش فاصله گرفتم که از پشت کردم تو بغلش و بغلم کرد
ا.ت: هوف ولم کن تا نزدمت
کوک: با ددیت درست صحبت کن فکر کنم اون موقع ادب نشدی میخ...
که پریدموسط حرفش و برگشتم سمتش
ا.ت: نه جام خوبه همه چیم خوبه من مشکلی ندارم(لبخند ضایع)
که دیدم خندیدم
ا.ت: به چی میخندی
کوک: هیچی بیب بخواب
چشام بستم و خوابیدم
پرش زمانی به صبح
از خواب بیدار شدم کخ دیدم کوک پیشم نیست رفتم بیرون از اتاق که دیدم با یه زنی حرف میزنه دقت کردم دیدم مادرش رفتم پایین از پله ها
ا.ت : سلام
م.ک(مادر کوک): سلام دخترم
کوک: سلام
ا.ت: من میرم تا راحت باشین
م.ک: نه کارت دارم
ا.ت : باش
م.ک: ....
تا اینجا داشته باشید تا ادامه رو بنویسم
ا.ت: نمیخام
کوک: اون روی منو بالا نیار
ا.ت: مثلا بالا بیاد می..
ا.ت ویو
که با سوزشی که تو صورتم حس کردم حرفم قطع شد
دستم گزاشتم روصورتم با چشا اشکی نگاش کردم
ا.ت: ازت متنفرم(داد)
کوک: صدات رو برام بالا نبر (داد و عصبانیت)
از دادش ترسیدم و ساکت شدم که دیدم با عصبانیت رفت بیرون و درم قفل کرد پشت در نشستم و شروع کردم به گریه کردن
پرش زمانی به نیم ساعت بعد
خودمو جمع کردم رفتم دست شویی یه آبی به صورتم زدم رفتم تو بالکن نشستم رو نرده ها که صدای در باز شدن اومد فهمیدم که کوک اومد بهش محل ندادم همینجوری نشسته بودم که یهو منو برآید استایل بغل کرد
ا.ت: ولم کن
کوک: میدونی که وقتی سگ بشم چی میشه
منو برد تو آشپز خونه خودش نشست منم گزاشت رو پاش و غذا میداد دهنم(ادمین :مگه خودت دست نداری بچه
ا.ت: تو یکی ببند که هرچی میکشم از تو میکشم
ادمین : باش )
ا.ت: بسه دیگه خفم کردی
کوک: تو که هیچی نخوردی
ا.ت : بابا این سومین بشقابمه ولم کن دیگه جا ندارم
کوک: عاااااممم
ا.ت: چیشد
کوک : هیچی
بازمبلندم کرد و رفت سمت اتاق
ا.ت: خودم پادارم
کوک: بس کن دیگه عه
دیگه هیچی نگفتم منو گزاشت رو تخت خودش هم کنارم دراز کشید و بغلم کردم بر گشتم سما مخالفش و ازش فاصله گرفتم که از پشت کردم تو بغلش و بغلم کرد
ا.ت: هوف ولم کن تا نزدمت
کوک: با ددیت درست صحبت کن فکر کنم اون موقع ادب نشدی میخ...
که پریدموسط حرفش و برگشتم سمتش
ا.ت: نه جام خوبه همه چیم خوبه من مشکلی ندارم(لبخند ضایع)
که دیدم خندیدم
ا.ت: به چی میخندی
کوک: هیچی بیب بخواب
چشام بستم و خوابیدم
پرش زمانی به صبح
از خواب بیدار شدم کخ دیدم کوک پیشم نیست رفتم بیرون از اتاق که دیدم با یه زنی حرف میزنه دقت کردم دیدم مادرش رفتم پایین از پله ها
ا.ت : سلام
م.ک(مادر کوک): سلام دخترم
کوک: سلام
ا.ت: من میرم تا راحت باشین
م.ک: نه کارت دارم
ا.ت : باش
م.ک: ....
تا اینجا داشته باشید تا ادامه رو بنویسم
۷.۸k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.