卩卂尺ㄒ2
(فراموش شده)
رفتم شرکت و پشت میز منشی نشستم
مدیر شرکت اقای کیم نیم ساعت بعد از من اومد (مدیر شرکت کیم نامجونه)
بلند شدم و تعظیم کردم
ازش خوشم میومد مرد جذاب و جنتلمنی بود اما اینجور نبود که روش کراش داشته باشم
رفت توی اتاقش
بعد از چند دقیقه یه اقای جذابی اومد
گفت:دفتر اقای کیم کجاست
جلوی میزم بود همینجور که نشسته بودم گفتم:شما کی هستید؟
گفت:من تهیونگ رییس شرکت (هیچ ایده ای ندارم خودتون تصور کنید یه چیزی)هستم
با فهمیدن کسی که هست سریع بلند شدم و تعظیم کردم
گفتم:ببخشید یادم نبود که امروز قرار بود که بیاید ...ایشون منتظرتون هستند ...لطفا بدارید بهشون خبر بدم
لبخندی زد و گفت:اشکالی نداره
نشستم و تلفن دفتر رو گرفتم و زنگ زدم به اقای کیم
برداشت و گفت:بله؟؟
گفتم:اقای کیم ...جناب کیم تهیونگ تشریف اوردن بفرستمشون داخل؟
تلفن رو قطع کرد تعجب کردم
خواستم دوباره شماره گیری کنم که در اتاقش باز شد
بلند شدم و تعظیم کردم
اقای کیم رو به اقای تهیونگ تعظیم کرد
و بعد بهش دست داد
رو به من با صدای بلند گفت:مگه نگفتم وقتی که ایشون اومدند سریع بفرستینشون داخل؟(با داد)
سرم رو گرفته بودم پایین
خواستم چیزی بگم که اقای تهیونگ گفت: بیخیال اقای کیم به هرحال خواست طبق وظایفش عمل کنه دیگه
رو به من کرد ولبخند زد ادامه داد:مگه نه؟
گفتم:بله
اقای کیم گفت:این رو ول کنین...ببخشید اینجا معطل موندید ...بفرمایید داخل
رفتند داخل اتاق و منم نشستم
با خودم گفتم:ایشششش....پسره ی عوضی یه بار دیگه بهم توهین کنه استفاء میدم
داشتم برگه های روی میزم رو مرتب میکردم
که تلفن شرکت زنگ خورد برداشتم اقای کیم بود
گفت:به اقای جانگ بگو که دوتا قهوه بیاره
گفتم:اما اقای جانگ بهشون گفتید که برن بانک کاراتون رو انجام بدن ..یادتون رفته؟
گفت:خب پس خودت بیار
بعد تلفن رو قطع کر ...تلفن رو گذاشتم سر جاش و گفتم:الان باید چکار کنم:/؟
بلند شدم و رفتم توی ابدار خونه و سعی کردم دوتا کاپوچینو درست کنم
مثل خود اقای جانگ نشد چون هیچ قهوه ای مثل قهوه اون نمیشه
ولی قابل قبول بودند
گذاشتمشون داخل سینی و با چند جور شیرینی جات بردمشون دم در دفتر
در زدم و با صدای اقای کیم که گفت:بفرمایید رفتم داخل
رفتم اول برای اقای کیم که پشت میزش نشسته بود قهوه رو گذاشتم و بعد رفتم برای اقای تهیونگ که روی مبل روبروی میز اقای کیم نشسته بود روی مز جلوشون قهوه گذاشتم
بعد تعظیم کردم و خواستم برم بیرون که اقای تهیونگ گفت:وایسا
روم رو کردم طرفش و بهش نگاه کردم
گفت:بیا روبروم روی مبل بشین
با تعجب گفتم:جان؟؟...من؟
لبخند زد و گفت:اره تو روبروم بشین
گفتم:چشم
یه نگاه به اقای کیم کردم که تعجب کرده
رفتم نشستم و بعد بهم گفت:این دختره رو میخوامش
با تعجب بهش نگاه کردم
اقای کیم گفت:بلههه؟منظورتون چیه؟
اقای تهیونگ گفت:اگه میخوای توی قسمتی از سهامم شریک باشی دختره رو بده برای کار توی شرکتم
با نگرانی به اقای کیم نگاه کردم
اقای گیم گفت:این دختر زندگیش به دسته خودشه من توی زندگیش دخالتی ندارم اگه اومده اینجا به خواسته خودشه و اگرم بخواد بیاد شرکت شما باید به خواسته خودش باشه
اقای تهیونگ رو به من کرد و گفت:دوست داری با من کار کنی؟اگه بیای توی شرکتم مدیر بخش فنیت میکنم
گفتم:واقعا؟اما من فقط یه منشی سادم و تا همیشه هم قرار نیست این شغل رو داشته باشم
گفت:هروقت خواستی استفاء بده
گفتم:نمیدونم باید فکر کنم بهتون خبر میدم
خندید و گفت:دختر لجبازی هستی ها..باشه پس بعد بهم بگو
اقای کیم گفت:الان دیگه برو بیرون
گفتم:چشم
و رفتم بیرون ....
(شب)
رفتم شرکت و پشت میز منشی نشستم
مدیر شرکت اقای کیم نیم ساعت بعد از من اومد (مدیر شرکت کیم نامجونه)
بلند شدم و تعظیم کردم
ازش خوشم میومد مرد جذاب و جنتلمنی بود اما اینجور نبود که روش کراش داشته باشم
رفت توی اتاقش
بعد از چند دقیقه یه اقای جذابی اومد
گفت:دفتر اقای کیم کجاست
جلوی میزم بود همینجور که نشسته بودم گفتم:شما کی هستید؟
گفت:من تهیونگ رییس شرکت (هیچ ایده ای ندارم خودتون تصور کنید یه چیزی)هستم
با فهمیدن کسی که هست سریع بلند شدم و تعظیم کردم
گفتم:ببخشید یادم نبود که امروز قرار بود که بیاید ...ایشون منتظرتون هستند ...لطفا بدارید بهشون خبر بدم
لبخندی زد و گفت:اشکالی نداره
نشستم و تلفن دفتر رو گرفتم و زنگ زدم به اقای کیم
برداشت و گفت:بله؟؟
گفتم:اقای کیم ...جناب کیم تهیونگ تشریف اوردن بفرستمشون داخل؟
تلفن رو قطع کرد تعجب کردم
خواستم دوباره شماره گیری کنم که در اتاقش باز شد
بلند شدم و تعظیم کردم
اقای کیم رو به اقای تهیونگ تعظیم کرد
و بعد بهش دست داد
رو به من با صدای بلند گفت:مگه نگفتم وقتی که ایشون اومدند سریع بفرستینشون داخل؟(با داد)
سرم رو گرفته بودم پایین
خواستم چیزی بگم که اقای تهیونگ گفت: بیخیال اقای کیم به هرحال خواست طبق وظایفش عمل کنه دیگه
رو به من کرد ولبخند زد ادامه داد:مگه نه؟
گفتم:بله
اقای کیم گفت:این رو ول کنین...ببخشید اینجا معطل موندید ...بفرمایید داخل
رفتند داخل اتاق و منم نشستم
با خودم گفتم:ایشششش....پسره ی عوضی یه بار دیگه بهم توهین کنه استفاء میدم
داشتم برگه های روی میزم رو مرتب میکردم
که تلفن شرکت زنگ خورد برداشتم اقای کیم بود
گفت:به اقای جانگ بگو که دوتا قهوه بیاره
گفتم:اما اقای جانگ بهشون گفتید که برن بانک کاراتون رو انجام بدن ..یادتون رفته؟
گفت:خب پس خودت بیار
بعد تلفن رو قطع کر ...تلفن رو گذاشتم سر جاش و گفتم:الان باید چکار کنم:/؟
بلند شدم و رفتم توی ابدار خونه و سعی کردم دوتا کاپوچینو درست کنم
مثل خود اقای جانگ نشد چون هیچ قهوه ای مثل قهوه اون نمیشه
ولی قابل قبول بودند
گذاشتمشون داخل سینی و با چند جور شیرینی جات بردمشون دم در دفتر
در زدم و با صدای اقای کیم که گفت:بفرمایید رفتم داخل
رفتم اول برای اقای کیم که پشت میزش نشسته بود قهوه رو گذاشتم و بعد رفتم برای اقای تهیونگ که روی مبل روبروی میز اقای کیم نشسته بود روی مز جلوشون قهوه گذاشتم
بعد تعظیم کردم و خواستم برم بیرون که اقای تهیونگ گفت:وایسا
روم رو کردم طرفش و بهش نگاه کردم
گفت:بیا روبروم روی مبل بشین
با تعجب گفتم:جان؟؟...من؟
لبخند زد و گفت:اره تو روبروم بشین
گفتم:چشم
یه نگاه به اقای کیم کردم که تعجب کرده
رفتم نشستم و بعد بهم گفت:این دختره رو میخوامش
با تعجب بهش نگاه کردم
اقای کیم گفت:بلههه؟منظورتون چیه؟
اقای تهیونگ گفت:اگه میخوای توی قسمتی از سهامم شریک باشی دختره رو بده برای کار توی شرکتم
با نگرانی به اقای کیم نگاه کردم
اقای گیم گفت:این دختر زندگیش به دسته خودشه من توی زندگیش دخالتی ندارم اگه اومده اینجا به خواسته خودشه و اگرم بخواد بیاد شرکت شما باید به خواسته خودش باشه
اقای تهیونگ رو به من کرد و گفت:دوست داری با من کار کنی؟اگه بیای توی شرکتم مدیر بخش فنیت میکنم
گفتم:واقعا؟اما من فقط یه منشی سادم و تا همیشه هم قرار نیست این شغل رو داشته باشم
گفت:هروقت خواستی استفاء بده
گفتم:نمیدونم باید فکر کنم بهتون خبر میدم
خندید و گفت:دختر لجبازی هستی ها..باشه پس بعد بهم بگو
اقای کیم گفت:الان دیگه برو بیرون
گفتم:چشم
و رفتم بیرون ....
(شب)
۱۱.۱k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.