بازی عشق شیطان پارت ۴۷
☆P. . . 47☆
ژوئن: منم یکی مثلش رو دارم یعنی در واقع ستن.
هه این: پس تو هم هیچ وقت نباید درش بیاری.
ژوئن(خنده): قل میدم.
...
(چند ساعت بعد)
دیگه هردومون برگشته بودیم خونه...
ژوئن: اینجا رو ببین یه بسته برای توعه هه این.
هه این: چیه؟!
ژوئن: یه هدیه از طرف مین سو و بقیه بچه ها برای تولدت و یه نامه.
هه این: توی نامه نوشته متاسفیم که نتونستیم بیایم ولی یه هدیه فرستادیم "تولدت مبارک".
ژوئن: این دست خط مین سوعه.
هه این: نمیدونستم اینقدر خوش خطه اما یه بار پشت شرکت بهم گفته بود شما هفت تا دست خطاتون شبیه همه.
ژوئن: جدی جدی خیلی شبیه دست خط بقیه مونه.
هه این: وایسا بسته رو باز کنم.
ژوئن: عا آره.
بسته رو باز کردم...
ژوئن: خب هدیه ای که گرفتی چیه؟! از هدیه های من که بهتر نمیشه مگه نه؟!
هه این:(خنده) آره.
بسته رو توی اتاق گذاشتم و رفتم لباسام رو عوض کردم
وقتی برگشتم تو اتاق حواسم نبود که ژوئن داخل اتاقه
در اتاق رو باز کردم
ژوئن داشت کتش رو میپوشید
سریع رومو برگردوندم ولی
متوجه یه چیزی روی شونه اش شدم انگار یه جای زخم خیلی کوچیک و تقریبا نامعلوم بود.
هه این: ژوئن تو...
ژوئن: من چی؟
سریع رفتم سمتش...
هه این: این جای زخم
ژوئن: عا، جای یه زخم قدیمی تیره با جراحی که انجام دادم دیگه کم کم داره محو میشه.
هه این: الکی نیست که میگفتن توی هنر های رزمی عالی ای، با این بـ...
ژوئن: به من میگی منحرف اون وقت خودت، نکنه میخوای به بهونه زخم منو دید بزنی ها؟!
سریع رومو برگردوندم و جلوی چشام رو گرفتم...
هه این: عا نه نه فقط اتفاقی...
ژوئن: عا شوخی کردم بابا بیخیالش.
...
ژوئن: چرا دستتو بر نمیداری؟!
هه این: تو هنوز کتت رو نپوشیدی.
ژوئن: خب که چی؟ همچین میگی انگار غریبه ایم.
هه این: خب ربطی ام نداره که بتونم اینجوری ببینمت.
ژوئن(خنده): باشه الان میپوشم.
...
هه این: ببینم همیشه تو خونه اینجوری لباس میپوشی؟
ژوئن: چطور؟!
هه این: یه کت لی میپوشی زیر کتت هم هیچی تنت نمیکنی جلوی کتت هم که بازه.
ژوئن: نمیتونم جلوت اینو بپوشم؟! نکنه میخوای همینم نپوشم؟!
هه این: عا نه نه اصلا منظورم این نبود.
که یهویی لبام رو بوسید...
ژوئن(پوزخند): این بحث رو بیخیال، بیا پیش هم راحت باشیم.
نمیدونم چرا اما یکم دست پاچه شدم...
هه این: چی؟؟
سریع رفتم بیرون اتاق.
هه این: بیا شاممون رو بخوریم.
ژوئن: ما که شاممون رو بیرون خوردیم.
هه این: عا آره راست میگی اصلا حواسم نبود.
که بعدم ژوئن هم اومد بیرون اتاق.
ژوئن: فردا برای مراسم اعلام همکاری میای دیگه نه؟
هه این: خب معلومه که میام.
ژوئن: امیدوارم فردا لااقل اتفاقی نیوفته...
(پرش زمانی به فردا)
ژوئن: منم یکی مثلش رو دارم یعنی در واقع ستن.
هه این: پس تو هم هیچ وقت نباید درش بیاری.
ژوئن(خنده): قل میدم.
...
(چند ساعت بعد)
دیگه هردومون برگشته بودیم خونه...
ژوئن: اینجا رو ببین یه بسته برای توعه هه این.
هه این: چیه؟!
ژوئن: یه هدیه از طرف مین سو و بقیه بچه ها برای تولدت و یه نامه.
هه این: توی نامه نوشته متاسفیم که نتونستیم بیایم ولی یه هدیه فرستادیم "تولدت مبارک".
ژوئن: این دست خط مین سوعه.
هه این: نمیدونستم اینقدر خوش خطه اما یه بار پشت شرکت بهم گفته بود شما هفت تا دست خطاتون شبیه همه.
ژوئن: جدی جدی خیلی شبیه دست خط بقیه مونه.
هه این: وایسا بسته رو باز کنم.
ژوئن: عا آره.
بسته رو باز کردم...
ژوئن: خب هدیه ای که گرفتی چیه؟! از هدیه های من که بهتر نمیشه مگه نه؟!
هه این:(خنده) آره.
بسته رو توی اتاق گذاشتم و رفتم لباسام رو عوض کردم
وقتی برگشتم تو اتاق حواسم نبود که ژوئن داخل اتاقه
در اتاق رو باز کردم
ژوئن داشت کتش رو میپوشید
سریع رومو برگردوندم ولی
متوجه یه چیزی روی شونه اش شدم انگار یه جای زخم خیلی کوچیک و تقریبا نامعلوم بود.
هه این: ژوئن تو...
ژوئن: من چی؟
سریع رفتم سمتش...
هه این: این جای زخم
ژوئن: عا، جای یه زخم قدیمی تیره با جراحی که انجام دادم دیگه کم کم داره محو میشه.
هه این: الکی نیست که میگفتن توی هنر های رزمی عالی ای، با این بـ...
ژوئن: به من میگی منحرف اون وقت خودت، نکنه میخوای به بهونه زخم منو دید بزنی ها؟!
سریع رومو برگردوندم و جلوی چشام رو گرفتم...
هه این: عا نه نه فقط اتفاقی...
ژوئن: عا شوخی کردم بابا بیخیالش.
...
ژوئن: چرا دستتو بر نمیداری؟!
هه این: تو هنوز کتت رو نپوشیدی.
ژوئن: خب که چی؟ همچین میگی انگار غریبه ایم.
هه این: خب ربطی ام نداره که بتونم اینجوری ببینمت.
ژوئن(خنده): باشه الان میپوشم.
...
هه این: ببینم همیشه تو خونه اینجوری لباس میپوشی؟
ژوئن: چطور؟!
هه این: یه کت لی میپوشی زیر کتت هم هیچی تنت نمیکنی جلوی کتت هم که بازه.
ژوئن: نمیتونم جلوت اینو بپوشم؟! نکنه میخوای همینم نپوشم؟!
هه این: عا نه نه اصلا منظورم این نبود.
که یهویی لبام رو بوسید...
ژوئن(پوزخند): این بحث رو بیخیال، بیا پیش هم راحت باشیم.
نمیدونم چرا اما یکم دست پاچه شدم...
هه این: چی؟؟
سریع رفتم بیرون اتاق.
هه این: بیا شاممون رو بخوریم.
ژوئن: ما که شاممون رو بیرون خوردیم.
هه این: عا آره راست میگی اصلا حواسم نبود.
که بعدم ژوئن هم اومد بیرون اتاق.
ژوئن: فردا برای مراسم اعلام همکاری میای دیگه نه؟
هه این: خب معلومه که میام.
ژوئن: امیدوارم فردا لااقل اتفاقی نیوفته...
(پرش زمانی به فردا)
۸.۷k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.