رمان خدمتکار من پارت پنجم
خب از خواب بیدار گشتم دست و صورتمو شستم و طبق روتین هرروزم نون خریدم و صبحونه چیدم امروز کار زیادی نداشتم چون دیروز کلی کار کردم برا خودم لقمه گرفتم و خوردم امروز به سرم زده برم همون مرکز پخش گلی که قبل از اینجا توش کار میکردم. تا متین و ندا بیدار شن رفتم سالن ورزش عمارتو تمیز کردم. رفتم دیدم متین و ندا دارن صبحونه میخورن. نیکا:سلام اقا سلام خانوم صبحتون بخیر. متین:صبح تو ام بخیر. ده دقیقه بعد صبحونشون تموم شد ظرفارو شستم بعد رفتم اماده بشم که برم همون مرکز پخش گل. خب لباسمو پوشیدم(براتون میزارم استایلشو) بریم سراغ ارایش ی ارایشی ام کردمو خب باید اطلاع بدم دارم میرم متین تو سالن و طبقه بالا و هیجا نبود حتما تو اتاقشه در اتاقش بسته بود در زدم گفت:بیا تو. رفتم تو و گفتم:ببخشید اقا من امروز کار زیادی ندارم میخام برم بیرون. متین:باشه برو به سلامت. نیکا:ممنون در اتاقو بستم و رفتم سمت جاکفشی اتاقم کفشام برداشتم از توش و زدم از خونه بیرون به به چقد هوا خوبه. چون گل فروشی(بچه ها حوصله ندارم بگم مرکز پخش گل میگم گل فروشی وگرنه منظورم همون) پایین شهر بود تقریبا و اینجا بالاشهر راه زیاد میشد نمیشد پیاده برم ی اسنپ گرفتم و رفتم جلو در گل فروشی پیاده شدم. مرکز پخش گل یاس. چقدر دلم برا دوستایی ک اینجا داشتم تنگ شده بود. رفتم داخل بعد رفتم تو راهروی کوچیک اینجا ک همیشه ی خدا نم میداد و سرش اسیر بودیم به یاد اون روزا ی لبخند زدم از راهرو رفتم پایین و در اصلی گل فروشی رو باز کردم. همه سرشون مشغول بود کسی متوجه اومدنم نشد. ی نگاهی انداختم تقریبا همون بچه های قدیم بودن فقط چند نفر جدید بودن. گفتم:سیلام بچه هااا. نگاه همه به سمتم برگشت بچه های قدیم کارشونو ول کردن و دویدن بغلم. نیکا:وایی اروم له شدمممم. شهرزاد:دلم خیلی برات تنگ شده بود بیشور چرا ی سر به ما نمیزنیییی. نیکا:الان اومدم دیگههه والا کارام تو عمارت خیلی زیاده. مسیحا:همیشه جات خالیه تو همیشه پایه بودی و با ما بودی. نیکا:فداتون شم خودم دلم براتون یذره شده بود کارا چطور پیش میره؟ نسترن:بد نی حداقل از قبلا بهتر. نیکا:وایی چ خاطراتی ما باهم داریم
۹.۷k
۱۶ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.