چند پارتی هیونجین) پارت ۳
نویسنده :https://wisgoon.com/kim_kevin10
#هیونجین
#استری_کیدز
[ویو ا.ت
دنبال یه راهی میگشتم که بتونم از اون زیر زمین کوفتی بیام بیرون ، گوشی رو داخل جیب شلوارم گذاشتم ، به سمت در رفتم و دستگیره رو چندین بار بالا و پایین کردم تا در باز بشه اما فایده ای نداشت ، حتی چند باری با لگد به در کوبیدم اما بازم فایده ای نداشت ...
داشتم به قفل در نگاه میکردم و با خودم فکر میکردم که چطوری در رو باز کنم که ...
صدای پا شنیدم ... فهمیدم لوکاس برگشته ...اما چطوری اینقدر زود؟ پوففف
سریع به سمت صندلی رفتم و طناب رو برداشتم رو انداختم روی دستم
طوری رفتار کردم که انگار همین الان دستام رو باز کردم ...
در باز شد و لوکاس با عصبانیت خیلی زیاد و با قدم های بلند سمتم اومد و یه سیلی خیلی محکم بهم زد طوری که لبم پاره شد ...
انگشتم رو روی زخم لبم کشیدم و کمی از خونی که بیرون اومده بود رو پاک کردم ...
دوباره با تنفر نگاهش کردم
داشتم سعی میگردم از دست توعه روانی فرار کنم (با حرص و تنفر)
×عه؟ اینطوریه؟ باشه ... خودت خواستی
دستش رو انداخت و از موهام گرفت و کشید
آیییی ولم کن ... ولم کن روانیییییی ...جیغغغغغ
با صدای کوبیده شدن در ، لوکاس موهامو ول کرد
با دیدن هیونجین که وارد شد ...انگار دنیا رو بهم دادن
_یااااا شیبال ایسکیاااا(همون مرتیکه حرومزاده خودمون)
و یه مشت زد تو صورت لوکاس و لوکاس افتاد زمین
_ا.ت خوبی؟
اوهوم
_زود برو تو ماشین
نه ...هیون...
_گفتم برو توو ماشییینن
با دادی که هیونجین زد به سمت ماشین رفتم و سوار شدم ...از استرس ناخنامو میجویدم و لبام رو میگزیدم
طاقت نیاوردم و برگشتم اونجا و از دور داشتم نگاهشون میگردم ... نمیتونستم چیزی بگم ... دهنم خشک شده بود
همون لحظه لوکاس از جاش بلند شد و گفت ...
×نمیزارم ا.تِ منو با خودت ببری
_ مرتیکه تو کی هستی که رو ا.ت اِ مالکیت میزاری ؟ ها؟ شیبال ایسکیااا
و دوباره با هم درگیر شدن
خشکم زده بود
فکری به سرم زد ...
[ویو هیونجین]
چند تا مشت تو صورت لوکاس حواله کردم ... برگشتم ببینم ا.ت از اینجا رفته یا نه
وقتی دیدم ا.ت نیست خیالم راحت شد که لوکاس منو چرخوند و چند تا مشت بهم زد
افتادم زمین ...
زیر مشت های لوکاس بودم که یه دفعه لوکاس افتاد زمین و ا.ت پشت سرش با یه تخته چوب ظاهر شد ...فهمیدم ا.ت با چوب زده تو سر لوکاس
_ مگه... نگفتم... برو... تو ماشین؟(نفس نفس زدن)
نتونستم ... بعدشم اگه الان تو ماشین بودم الان زنده نبودی آقای هوانگ ( با دهن کجی و خنده)
_ باشه ... نظرت چیه از این زیر زمین کوفتی بریم پرنسسم؟(لبخند محو و بی حال)
نگاهم رو به دستامدادم خونی شده بود و میلرزید ... ا.ت دستام رو دید
فک کنم باید بریم بیمارستان(نگران)
دستم رو دور گردنش انداختم و گفتم ...
_نیازی نیست ... بریم خونه
#هیونجین
#استری_کیدز
[ویو ا.ت
دنبال یه راهی میگشتم که بتونم از اون زیر زمین کوفتی بیام بیرون ، گوشی رو داخل جیب شلوارم گذاشتم ، به سمت در رفتم و دستگیره رو چندین بار بالا و پایین کردم تا در باز بشه اما فایده ای نداشت ، حتی چند باری با لگد به در کوبیدم اما بازم فایده ای نداشت ...
داشتم به قفل در نگاه میکردم و با خودم فکر میکردم که چطوری در رو باز کنم که ...
صدای پا شنیدم ... فهمیدم لوکاس برگشته ...اما چطوری اینقدر زود؟ پوففف
سریع به سمت صندلی رفتم و طناب رو برداشتم رو انداختم روی دستم
طوری رفتار کردم که انگار همین الان دستام رو باز کردم ...
در باز شد و لوکاس با عصبانیت خیلی زیاد و با قدم های بلند سمتم اومد و یه سیلی خیلی محکم بهم زد طوری که لبم پاره شد ...
انگشتم رو روی زخم لبم کشیدم و کمی از خونی که بیرون اومده بود رو پاک کردم ...
دوباره با تنفر نگاهش کردم
داشتم سعی میگردم از دست توعه روانی فرار کنم (با حرص و تنفر)
×عه؟ اینطوریه؟ باشه ... خودت خواستی
دستش رو انداخت و از موهام گرفت و کشید
آیییی ولم کن ... ولم کن روانیییییی ...جیغغغغغ
با صدای کوبیده شدن در ، لوکاس موهامو ول کرد
با دیدن هیونجین که وارد شد ...انگار دنیا رو بهم دادن
_یااااا شیبال ایسکیاااا(همون مرتیکه حرومزاده خودمون)
و یه مشت زد تو صورت لوکاس و لوکاس افتاد زمین
_ا.ت خوبی؟
اوهوم
_زود برو تو ماشین
نه ...هیون...
_گفتم برو توو ماشییینن
با دادی که هیونجین زد به سمت ماشین رفتم و سوار شدم ...از استرس ناخنامو میجویدم و لبام رو میگزیدم
طاقت نیاوردم و برگشتم اونجا و از دور داشتم نگاهشون میگردم ... نمیتونستم چیزی بگم ... دهنم خشک شده بود
همون لحظه لوکاس از جاش بلند شد و گفت ...
×نمیزارم ا.تِ منو با خودت ببری
_ مرتیکه تو کی هستی که رو ا.ت اِ مالکیت میزاری ؟ ها؟ شیبال ایسکیااا
و دوباره با هم درگیر شدن
خشکم زده بود
فکری به سرم زد ...
[ویو هیونجین]
چند تا مشت تو صورت لوکاس حواله کردم ... برگشتم ببینم ا.ت از اینجا رفته یا نه
وقتی دیدم ا.ت نیست خیالم راحت شد که لوکاس منو چرخوند و چند تا مشت بهم زد
افتادم زمین ...
زیر مشت های لوکاس بودم که یه دفعه لوکاس افتاد زمین و ا.ت پشت سرش با یه تخته چوب ظاهر شد ...فهمیدم ا.ت با چوب زده تو سر لوکاس
_ مگه... نگفتم... برو... تو ماشین؟(نفس نفس زدن)
نتونستم ... بعدشم اگه الان تو ماشین بودم الان زنده نبودی آقای هوانگ ( با دهن کجی و خنده)
_ باشه ... نظرت چیه از این زیر زمین کوفتی بریم پرنسسم؟(لبخند محو و بی حال)
نگاهم رو به دستامدادم خونی شده بود و میلرزید ... ا.ت دستام رو دید
فک کنم باید بریم بیمارستان(نگران)
دستم رو دور گردنش انداختم و گفتم ...
_نیازی نیست ... بریم خونه
۴۲.۸k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.