هفت پسر+ دختر
هفت پسر+ دختر
پارت ۳۳
کوک یونا رو هل داد یونا با ناباوری برگشت و دوید و پرید و بغل جیمین افتاد جیمین به ساختمون رو به روش نگا کرد
=کوک کو ؟
یونا بغضش شکست و گریه کرد دستش رو داخل موهای صورتیه جیمین کرد
+ اوپااااا کوکی تیر خورد منو پرت کرد گفت برممم
بعد این حرفش گلوله ی دیگه ای به گوش رسید یونا گریش شدید تر شد و به جیمین بیشتر چسبید جیمین کپ کرده بود اما با صدای نامجون به خودش اومد و سمتش دوید
×بیاییییین الان میاننن
جیمین با یونا پرید توی ماشین و نامجون به چند تا از افراد گروه مینگ گلوله زد ماشین شروع به حرکت کرد و نامجون برگشت و سمت ماشین دوید یونا دسش رو براش دراز کرد اما وقتی نامجون خواست دستش رو بگیره گلوله ای به سینش خورد یونا تنها چیزی که قبل افتادن نامجون دید لبخندش با اون چال گونش بود
+ نهههههه اوپاااااا
دختر خواست بیرون بپره و نامجون رو بگیره ولی جیمین اون رو کشید و تو بغلش فشرد یونگی هم در رو محکم بست یونا مشتاش رو به جیمین می کوبوند همه تو شوک بودن جیمین هم اشکاش داشت میریخت اما یونا چی اون نابود شد اون الان فقط ۱۴ سالش بود نمیخواست همچین اتفاقی بیفته
..........................
+اوپااااااا
یونا توی ماشین از خواب پرید نامجون نگاهی بهش انداخت
×بیدار شدی ؟ چی شده خوبی؟
دختر با دیدن نامجون گریش گرفت و پرید بغل اوپاش و سفت چسبید بهش کوک نگاهی بهش کرد
$ هی کوچولو چیشده ؟
دختر با صدای کوک هم بیشتر گریه کرد و خودشو به نامجون فشرد کوک بلند شد و جاشو با جیمین عوض کرد و یونا رو بغل خودش گرفت
$ هی هی نمیدونم چه خوابی دیدی اما گریه نکن باشه من همیشه اینجام حالا نفس عمیق بکش
یونا نفس عمیق کشید و چشماش رو بست کوک سرش رو بوسید و نوازش کرد اما توی اون ماشین همه به جز یونام به خاطرش ناراحت بودن
(گایز اون دوسال بعده خوابی بود که یونا دیده)
فلش بک قبل بیدار شدن یونا *
یونا آدرس رو به جی هوپ داده بود و از خستگی خوابید نامجون کمی توی جاش تکون خورد باید این راز رو میگفت یا خودش روی دوش میکشید جین زیر چشمی نگاهی به نامجون که هی تو جاش وول میخورد و پاهاش رو تکون میداد کرد و .......
پارت ۳۳
کوک یونا رو هل داد یونا با ناباوری برگشت و دوید و پرید و بغل جیمین افتاد جیمین به ساختمون رو به روش نگا کرد
=کوک کو ؟
یونا بغضش شکست و گریه کرد دستش رو داخل موهای صورتیه جیمین کرد
+ اوپااااا کوکی تیر خورد منو پرت کرد گفت برممم
بعد این حرفش گلوله ی دیگه ای به گوش رسید یونا گریش شدید تر شد و به جیمین بیشتر چسبید جیمین کپ کرده بود اما با صدای نامجون به خودش اومد و سمتش دوید
×بیاییییین الان میاننن
جیمین با یونا پرید توی ماشین و نامجون به چند تا از افراد گروه مینگ گلوله زد ماشین شروع به حرکت کرد و نامجون برگشت و سمت ماشین دوید یونا دسش رو براش دراز کرد اما وقتی نامجون خواست دستش رو بگیره گلوله ای به سینش خورد یونا تنها چیزی که قبل افتادن نامجون دید لبخندش با اون چال گونش بود
+ نهههههه اوپاااااا
دختر خواست بیرون بپره و نامجون رو بگیره ولی جیمین اون رو کشید و تو بغلش فشرد یونگی هم در رو محکم بست یونا مشتاش رو به جیمین می کوبوند همه تو شوک بودن جیمین هم اشکاش داشت میریخت اما یونا چی اون نابود شد اون الان فقط ۱۴ سالش بود نمیخواست همچین اتفاقی بیفته
..........................
+اوپااااااا
یونا توی ماشین از خواب پرید نامجون نگاهی بهش انداخت
×بیدار شدی ؟ چی شده خوبی؟
دختر با دیدن نامجون گریش گرفت و پرید بغل اوپاش و سفت چسبید بهش کوک نگاهی بهش کرد
$ هی کوچولو چیشده ؟
دختر با صدای کوک هم بیشتر گریه کرد و خودشو به نامجون فشرد کوک بلند شد و جاشو با جیمین عوض کرد و یونا رو بغل خودش گرفت
$ هی هی نمیدونم چه خوابی دیدی اما گریه نکن باشه من همیشه اینجام حالا نفس عمیق بکش
یونا نفس عمیق کشید و چشماش رو بست کوک سرش رو بوسید و نوازش کرد اما توی اون ماشین همه به جز یونام به خاطرش ناراحت بودن
(گایز اون دوسال بعده خوابی بود که یونا دیده)
فلش بک قبل بیدار شدن یونا *
یونا آدرس رو به جی هوپ داده بود و از خستگی خوابید نامجون کمی توی جاش تکون خورد باید این راز رو میگفت یا خودش روی دوش میکشید جین زیر چشمی نگاهی به نامجون که هی تو جاش وول میخورد و پاهاش رو تکون میداد کرد و .......
۲۰.۵k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.