ان من دیگر p 30
ریموس-هی هی دخترا!من نمیخواستم ناراحتتون کنم.لطفا گر...
دامبلدور- اوه بچه ها چرا گریه میکنید؟
هری-چیزی نیست احساساتی شدن.اتفاقی افتاده پرفسور؟
دامبلدور-بله خواستم بگم که پروفسور های جدیدمون اومدن .میخوان که سیریوس رو ببینن.
سیریوس- البته !
همون لحظه دونفر وارد شدن . هیچکدومشون رو نمیشناختم . نگاهی به سیریوس و ریموس انداختم که نزدیک بود چشماشون از حدقه در بیاد.
یک پیر مرد که به علت سن و سالش موهاش کم پشت بود و یک دختر جوان که به چهرش میخورد هم سن سال من شاید کمی کوچیکتر باشه .
پیرمرد- اوه پسر ببین با خودت چیکار کردی . امیدوارم این یکی دیگه حاصل اون شوخیای خطرناک نباشه
سیریوس-نه پرفسور اسلاگهورن من دیگه بزرگ شدم.
اسلاگهورن-امیدوارم اینطور باشه و شما بانوی جوان . شما باید دوشیزه ون هلسینگ باشید.
-بله پروفسور !از اشنایی باهاتون خیلی خوشبختم .
اسلاگهورن توی چشم هام زل انگار دنبال چیزی توی صورتم میگشت شایدم میخواستم چهره ام را در ذهنش کپی کنه . به هرحال با صدای جیغ مانندی به سمت تخت سیریوس نگاه کردیم . همان دختری که همراه با پرفسور اسلاگهورن امده بود ، سر سیریوس را در اغوش گرفته بود و جیغ جیغ میکرد.
دختر- واییییی سیریوس چراااا مراقب نبودی؟درد داری ؟ میخوای برات شربت بیارم ؟ اگه چیزی خواستی حتما بهم بگو. ای وااااااااای نگا زخمشووووو.
با هر کلمه ای که میگفت جیغ جیغ میکرد و اشک میریخیت . سیریوس که بین سینه های نسبتا بزرگ دختر فرو رفته بود، از خجالت سرخ شد و چیزی نگفت .
ریموس-امممم رزالیند ممنون از محبتت ولی فکر کنم سیریوس رو بد جایی گذاشتی . طفلی داره خفه میشه .
رزالیند-اوه ! متاسفم . الان خوبی؟
سیریوس-اره ممنون .
یکدفعه توجه رزالیند به من جذب شد.
رزالیند- تو باید همون ماگل با استعداد باشی ؟ لوسی درسته ؟
-بله.
رزالیند-از اشناییت خیلی خوشبختم من رزالیند اسپارکلر هستم . لطفا منو رزی صدا کن اینجوری راحت تری. اوه دختر تو اولین ماگلی هستی که وارد هاگوارتز میشه شرط میبندم جوون ترین دختر اینجا هم باشی .*با صدای ارام* راستش اولش که پیشنهاد این کار رو بهم دادن فکر کردم باید با تریلانی و مک گونگال و چندتا پیر زن دیگه هم صحبت بشم ولی الان از دیدنت به شدت خوشحالمممم.
دختر پر حرف در عین حال مهربونی بود. حداقلش این بود که دیگه حوصله منم سر نمیره .حالا که سیریوس مریضه و ریموس هم نیست، رزالیند میتوانست دوست خوبی باشه از طرفی او دختر ساده و مهربانی به نظر میرسه.
-منم همین طور. خوشحال میشم بعد از اینکه استراحت کردی بیای و باهم کمی قدم بزنیم .
رزی- حتمااااا.
.
.
.
رزالیند را مشاهده میکنید :)
دامبلدور- اوه بچه ها چرا گریه میکنید؟
هری-چیزی نیست احساساتی شدن.اتفاقی افتاده پرفسور؟
دامبلدور-بله خواستم بگم که پروفسور های جدیدمون اومدن .میخوان که سیریوس رو ببینن.
سیریوس- البته !
همون لحظه دونفر وارد شدن . هیچکدومشون رو نمیشناختم . نگاهی به سیریوس و ریموس انداختم که نزدیک بود چشماشون از حدقه در بیاد.
یک پیر مرد که به علت سن و سالش موهاش کم پشت بود و یک دختر جوان که به چهرش میخورد هم سن سال من شاید کمی کوچیکتر باشه .
پیرمرد- اوه پسر ببین با خودت چیکار کردی . امیدوارم این یکی دیگه حاصل اون شوخیای خطرناک نباشه
سیریوس-نه پرفسور اسلاگهورن من دیگه بزرگ شدم.
اسلاگهورن-امیدوارم اینطور باشه و شما بانوی جوان . شما باید دوشیزه ون هلسینگ باشید.
-بله پروفسور !از اشنایی باهاتون خیلی خوشبختم .
اسلاگهورن توی چشم هام زل انگار دنبال چیزی توی صورتم میگشت شایدم میخواستم چهره ام را در ذهنش کپی کنه . به هرحال با صدای جیغ مانندی به سمت تخت سیریوس نگاه کردیم . همان دختری که همراه با پرفسور اسلاگهورن امده بود ، سر سیریوس را در اغوش گرفته بود و جیغ جیغ میکرد.
دختر- واییییی سیریوس چراااا مراقب نبودی؟درد داری ؟ میخوای برات شربت بیارم ؟ اگه چیزی خواستی حتما بهم بگو. ای وااااااااای نگا زخمشووووو.
با هر کلمه ای که میگفت جیغ جیغ میکرد و اشک میریخیت . سیریوس که بین سینه های نسبتا بزرگ دختر فرو رفته بود، از خجالت سرخ شد و چیزی نگفت .
ریموس-امممم رزالیند ممنون از محبتت ولی فکر کنم سیریوس رو بد جایی گذاشتی . طفلی داره خفه میشه .
رزالیند-اوه ! متاسفم . الان خوبی؟
سیریوس-اره ممنون .
یکدفعه توجه رزالیند به من جذب شد.
رزالیند- تو باید همون ماگل با استعداد باشی ؟ لوسی درسته ؟
-بله.
رزالیند-از اشناییت خیلی خوشبختم من رزالیند اسپارکلر هستم . لطفا منو رزی صدا کن اینجوری راحت تری. اوه دختر تو اولین ماگلی هستی که وارد هاگوارتز میشه شرط میبندم جوون ترین دختر اینجا هم باشی .*با صدای ارام* راستش اولش که پیشنهاد این کار رو بهم دادن فکر کردم باید با تریلانی و مک گونگال و چندتا پیر زن دیگه هم صحبت بشم ولی الان از دیدنت به شدت خوشحالمممم.
دختر پر حرف در عین حال مهربونی بود. حداقلش این بود که دیگه حوصله منم سر نمیره .حالا که سیریوس مریضه و ریموس هم نیست، رزالیند میتوانست دوست خوبی باشه از طرفی او دختر ساده و مهربانی به نظر میرسه.
-منم همین طور. خوشحال میشم بعد از اینکه استراحت کردی بیای و باهم کمی قدم بزنیم .
رزی- حتمااااا.
.
.
.
رزالیند را مشاهده میکنید :)
۵.۵k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.