گس لایتر/پارت ۲۶۲
اسلاید بعد: جونگ هون
از خواب که بیدار شد اول از همه سراغ اتاق نوه ش رفت تا ببینه بیداره یا نه...
توی تختشو که نگاه کرد بچه نبود!
سراسیمه بیرون دوید به سمت اتاق جونگکوک..
در رو باز کرد و داخل رفت.... با دیدن جفتشون خیالش راحت شد...
جونگکوک روی صندلی کنار تختش نشسته بود و همونجا خوابیده بود... جونگ هون هم روی تخت پدرش خوابش برده بود...
با صدای وارد شدن نایون، از خواب پرید و با چشمایی که کامل باز نمیشد نگاهی به مادرش انداخت...
جونگکوک: اوما؟ چیزی شده؟
نایون: ترسوندمت پسرم!...متاسفم...جونگ هون و توی اتاقش ندیدم نگران شدم...
نگاهی به بچش انداخت...
جونگکوک: دیشب رفتم پیشش دیدم بیداره... آوردمش پیش خودم
نایون: دیشب کی اومدی؟
جونگکوک: دیروقت...
نایون: چن بار بهت زنگ زدم اما خاموش بودی
جونگکوک: متاسفم
نایون: مگه کجا بودی؟
جونگکوک: میشه بعدا صحبت کنیم؟
نایون: نه!
مدام از زیر حرف زدن در میری... چرا انقد گرفته ای؟ همش تو خودتی!...من مادرتم... با منم حرف نمیزنی!!....
از سکوت طولانی جونگکوک کلافه شد... نفسی رو با صدا آزاد کرد و میخواست از اتاق بیرون بره که با جمله ای که از جونگکوک شنید سر جا خشکش زد...
جونگکوک: رفتم عمارت ایم...
دیدمش!
برگشت و با حالتی که تأسف رو القا میکرد نگاهش کرد...
نایون: نیمه شب؟
جونگکوک: ....
نایون: با توام!!!... چجوری اون ساعت رفتی دیدن بایول؟
جونگکوک: رفتم اتاقش... خواب بود... وقتی خواب بود رفتم تا بجای دعوا فرصت کنم پیشش بشینم و ببینمش!....
از حرفای جونگکوک متعجب بود... جلو رفت و لبه ی تختش نشست....
نایون: برای دیدن کسی که روزی نبود از خودت نرونیش و با کمال میل ازش جدا شدی این همه بیقراری نرماله؟ که نصف شب بری تو اتاقش؟!
جونگکوک:....
نایون: باشه! فقط سکوت کن!...
بایول...
بیدار نشد؟
جونگکوک: بیهوش بود!
نایون: چییییی؟؟....
درست حرف بزن ببینم چیکار کردی؟!!
جونگکوک: کار وحشتناکی نکردم که انقد واکنش تندی نشون میدین... فقط رفتم پیشش و برای اینکه بیدار نشه یه قرص بیهوشی موقت دادم بهش
نایون: تو... هرکاری کنی رو به من نمیگی... چی شد که اینو گفتی؟
جونگکوک: باورتون نمیشه اگه بگم...
نایون: چیو بگی؟
جونگکوک:اون...
باردار بود!
نایون: کی؟بایول؟ محاله... تستش منفی بود!
جونگکوک: آره... از دیشب تا حالا دارم دیوونه میشم!!! ولی اونقد بود که نمیشد گفت دلیلش چیز دیگه ایه... زنی که لاغره و وزنی اضافه نکرده با اون حجم از شکم عادی نیست!... باردار بود!
نایون: اول باید مطمئن بشی
جونگکوک: مطمئن میشم....
یه دفعه انگار چیزی به ذهنش رسید! با نگاه وحشتزده به جونگکوک نگاه کرد...
نایون: وایسا ببینم!
قرص دادی بهش که بیهوش بشه؟ خودت دادی؟
جونگکوک: نه... جی وون... خدمتکارشون
نایون: اونوقت چجوری دارو رو داده به زن حامله؟
جونگکوک: یعنی چی؟
نایون: پسرم برای زن باردار خوردن خیلی از داروها خطرناکه... از خطر زایمان زودرس گرفته تا سقط جنین در انتظارش هست!....
به آرومی از روی صندلیش بلند شد... احساس فریب خوردن میکرد...
نایون با دیدن چهره ی متحیر جونگکوک حرفشو کامل کرد...
نایون: جی وون یه زن مسنه...خوب میدونه خوردن دارو برای زن باردار خطرناکه!
محاله با این سن و سال و تجربه ندونه!
جونگکوک: پس... دو حالت هست... یا بایول حامله نیست و من اشتباه کردم... یا اینکه دارو رو بهش نداده!!....
لعنتی به خودش فرستاد و توی پیشونی خودش زد...
نایون با خودش فکر کرد... به جونگکوکی که کلافه بود و دست به کمر توی اتاق قدم میزد نگاهی انداخت و بعد از کلی تأمل به نتیجه رسید!
نایون: اگر بایول باردار باشه پس توی دادگاه دروغ گفته!
جونگکوک: رو دست خوردم و نفهمیدم... شما میتونی بری دادگاه و از توی پرونده برگه آزمایشو ازشون بگیری؟
نایون: آره... من وکیل پروندت بودم... اجازه دسترسی دارم... فقط یه چیزی!
جونگکوک: چی؟
نایون: میخوای اگر دروغ گفته باشن شکایت کنی؟
جونگکوک: نه...خودم حلش میکنم!
از خواب که بیدار شد اول از همه سراغ اتاق نوه ش رفت تا ببینه بیداره یا نه...
توی تختشو که نگاه کرد بچه نبود!
سراسیمه بیرون دوید به سمت اتاق جونگکوک..
در رو باز کرد و داخل رفت.... با دیدن جفتشون خیالش راحت شد...
جونگکوک روی صندلی کنار تختش نشسته بود و همونجا خوابیده بود... جونگ هون هم روی تخت پدرش خوابش برده بود...
با صدای وارد شدن نایون، از خواب پرید و با چشمایی که کامل باز نمیشد نگاهی به مادرش انداخت...
جونگکوک: اوما؟ چیزی شده؟
نایون: ترسوندمت پسرم!...متاسفم...جونگ هون و توی اتاقش ندیدم نگران شدم...
نگاهی به بچش انداخت...
جونگکوک: دیشب رفتم پیشش دیدم بیداره... آوردمش پیش خودم
نایون: دیشب کی اومدی؟
جونگکوک: دیروقت...
نایون: چن بار بهت زنگ زدم اما خاموش بودی
جونگکوک: متاسفم
نایون: مگه کجا بودی؟
جونگکوک: میشه بعدا صحبت کنیم؟
نایون: نه!
مدام از زیر حرف زدن در میری... چرا انقد گرفته ای؟ همش تو خودتی!...من مادرتم... با منم حرف نمیزنی!!....
از سکوت طولانی جونگکوک کلافه شد... نفسی رو با صدا آزاد کرد و میخواست از اتاق بیرون بره که با جمله ای که از جونگکوک شنید سر جا خشکش زد...
جونگکوک: رفتم عمارت ایم...
دیدمش!
برگشت و با حالتی که تأسف رو القا میکرد نگاهش کرد...
نایون: نیمه شب؟
جونگکوک: ....
نایون: با توام!!!... چجوری اون ساعت رفتی دیدن بایول؟
جونگکوک: رفتم اتاقش... خواب بود... وقتی خواب بود رفتم تا بجای دعوا فرصت کنم پیشش بشینم و ببینمش!....
از حرفای جونگکوک متعجب بود... جلو رفت و لبه ی تختش نشست....
نایون: برای دیدن کسی که روزی نبود از خودت نرونیش و با کمال میل ازش جدا شدی این همه بیقراری نرماله؟ که نصف شب بری تو اتاقش؟!
جونگکوک:....
نایون: باشه! فقط سکوت کن!...
بایول...
بیدار نشد؟
جونگکوک: بیهوش بود!
نایون: چییییی؟؟....
درست حرف بزن ببینم چیکار کردی؟!!
جونگکوک: کار وحشتناکی نکردم که انقد واکنش تندی نشون میدین... فقط رفتم پیشش و برای اینکه بیدار نشه یه قرص بیهوشی موقت دادم بهش
نایون: تو... هرکاری کنی رو به من نمیگی... چی شد که اینو گفتی؟
جونگکوک: باورتون نمیشه اگه بگم...
نایون: چیو بگی؟
جونگکوک:اون...
باردار بود!
نایون: کی؟بایول؟ محاله... تستش منفی بود!
جونگکوک: آره... از دیشب تا حالا دارم دیوونه میشم!!! ولی اونقد بود که نمیشد گفت دلیلش چیز دیگه ایه... زنی که لاغره و وزنی اضافه نکرده با اون حجم از شکم عادی نیست!... باردار بود!
نایون: اول باید مطمئن بشی
جونگکوک: مطمئن میشم....
یه دفعه انگار چیزی به ذهنش رسید! با نگاه وحشتزده به جونگکوک نگاه کرد...
نایون: وایسا ببینم!
قرص دادی بهش که بیهوش بشه؟ خودت دادی؟
جونگکوک: نه... جی وون... خدمتکارشون
نایون: اونوقت چجوری دارو رو داده به زن حامله؟
جونگکوک: یعنی چی؟
نایون: پسرم برای زن باردار خوردن خیلی از داروها خطرناکه... از خطر زایمان زودرس گرفته تا سقط جنین در انتظارش هست!....
به آرومی از روی صندلیش بلند شد... احساس فریب خوردن میکرد...
نایون با دیدن چهره ی متحیر جونگکوک حرفشو کامل کرد...
نایون: جی وون یه زن مسنه...خوب میدونه خوردن دارو برای زن باردار خطرناکه!
محاله با این سن و سال و تجربه ندونه!
جونگکوک: پس... دو حالت هست... یا بایول حامله نیست و من اشتباه کردم... یا اینکه دارو رو بهش نداده!!....
لعنتی به خودش فرستاد و توی پیشونی خودش زد...
نایون با خودش فکر کرد... به جونگکوکی که کلافه بود و دست به کمر توی اتاق قدم میزد نگاهی انداخت و بعد از کلی تأمل به نتیجه رسید!
نایون: اگر بایول باردار باشه پس توی دادگاه دروغ گفته!
جونگکوک: رو دست خوردم و نفهمیدم... شما میتونی بری دادگاه و از توی پرونده برگه آزمایشو ازشون بگیری؟
نایون: آره... من وکیل پروندت بودم... اجازه دسترسی دارم... فقط یه چیزی!
جونگکوک: چی؟
نایون: میخوای اگر دروغ گفته باشن شکایت کنی؟
جونگکوک: نه...خودم حلش میکنم!
۲۷.۹k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.