𝐏𝐚𝐫𝐭𝟓 🍽
𝐏𝐚𝐫𝐭𝟓 🍽
(ثبات شخصیتی)
کوک که انگار لحظه ای به خودش اومد.. از ا/ت دور شد و سیگ.. ار شو سریع خاموش کرد و روبه ا/ت گفت
𝐤𝐨𝐨𝐤: معذرت میخوام... کنترلم از دست دادم بانو پارک
و لبخند محوی تحویل دخترک روبروش داد
دخترک که با تعجب به اخلاق و رفتار هایه عجیب کوک هم فکر میکرد
نمیخواست اونجا بمونه پدرش قبل از هرچیزی بهش یاد داده بود که نباید.. با ادم هایی که ثبات شخصیتی ندارن وارد معامله بشم
𝐚, 𝐭: اقایه کوک در هر صورت اومدم اینجا بگم که نمیخوام پیشنهاد مزخرف تونو قبول بکنم
خودش هم میدونست دروغ میگه اومده بود
تا قبولش کنه
کوک که انگار قانع حرف هایه اون دختر نشده بود با خونسردی لبش رو تازه کرد و به دختر خیره شد
𝐤𝐨𝐨𝐤: هرجور راحتیت خانم پارک!
ا/ت با برداشتن کوله پشتی و انداختش رو شونش نشون به این داد که میخواد بره
𝐤𝐨𝐨𝐤: میخواید بدرقه اتون کنم؟
𝐚, 𝐭: فکر نکنم نیاز باشه!
گمون از تمام این همه حرف ها و رفتار هاشون هیچکس مثل اونی که نشون میداد نبود نه ا/ت سرد بود نه کوک مهربون و خونسرد بود!
ا/ت سریعا از عمارت خارج شد و خودش سواره فراری قدیمی و گرونش شد و از اون جا فرار کرد
کوک زیر چشمی به هانتر نگاه کرد که با نگاهایه عجیبی زیره نظرش داره
𝐤𝐨𝐨𝐤: حرفی داری هانتر؟
𝐡𝐚𝐧𝐭𝐞𝐫: کوک فکر کنم تو مطمئن بودی که اون دختر پیشت میمونه!
کوک ابرویی بالا داد و به هانتر نگاه کرد
𝐤𝐨𝐨𝐤:اولن کی بهت اجازه داد منو با اسم کوچیک صدا بزنی دومن اسم داره خانم پارک اوکی؟
𝐡𝐚𝐧𝐭𝐞𝐫 : عجیبه چشم جناب
کوک خودش داشت سعی میکرد موضوع رو دوباره بررسی کنه و بیینه تو این همه نقشه واسه اون دختر کجاشو اشتباه کرده :«
(ثبات شخصیتی)
کوک که انگار لحظه ای به خودش اومد.. از ا/ت دور شد و سیگ.. ار شو سریع خاموش کرد و روبه ا/ت گفت
𝐤𝐨𝐨𝐤: معذرت میخوام... کنترلم از دست دادم بانو پارک
و لبخند محوی تحویل دخترک روبروش داد
دخترک که با تعجب به اخلاق و رفتار هایه عجیب کوک هم فکر میکرد
نمیخواست اونجا بمونه پدرش قبل از هرچیزی بهش یاد داده بود که نباید.. با ادم هایی که ثبات شخصیتی ندارن وارد معامله بشم
𝐚, 𝐭: اقایه کوک در هر صورت اومدم اینجا بگم که نمیخوام پیشنهاد مزخرف تونو قبول بکنم
خودش هم میدونست دروغ میگه اومده بود
تا قبولش کنه
کوک که انگار قانع حرف هایه اون دختر نشده بود با خونسردی لبش رو تازه کرد و به دختر خیره شد
𝐤𝐨𝐨𝐤: هرجور راحتیت خانم پارک!
ا/ت با برداشتن کوله پشتی و انداختش رو شونش نشون به این داد که میخواد بره
𝐤𝐨𝐨𝐤: میخواید بدرقه اتون کنم؟
𝐚, 𝐭: فکر نکنم نیاز باشه!
گمون از تمام این همه حرف ها و رفتار هاشون هیچکس مثل اونی که نشون میداد نبود نه ا/ت سرد بود نه کوک مهربون و خونسرد بود!
ا/ت سریعا از عمارت خارج شد و خودش سواره فراری قدیمی و گرونش شد و از اون جا فرار کرد
کوک زیر چشمی به هانتر نگاه کرد که با نگاهایه عجیبی زیره نظرش داره
𝐤𝐨𝐨𝐤: حرفی داری هانتر؟
𝐡𝐚𝐧𝐭𝐞𝐫: کوک فکر کنم تو مطمئن بودی که اون دختر پیشت میمونه!
کوک ابرویی بالا داد و به هانتر نگاه کرد
𝐤𝐨𝐨𝐤:اولن کی بهت اجازه داد منو با اسم کوچیک صدا بزنی دومن اسم داره خانم پارک اوکی؟
𝐡𝐚𝐧𝐭𝐞𝐫 : عجیبه چشم جناب
کوک خودش داشت سعی میکرد موضوع رو دوباره بررسی کنه و بیینه تو این همه نقشه واسه اون دختر کجاشو اشتباه کرده :«
۱.۴k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.