𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐒𝐞𝐨𝐮𝐥 فصل ۲ پارت ۲۷
_بله خریدم اونم چه خونه ای
○عکس بده ازش
_هنوز جا به جا نشدم فردا میرم فردا کلی کار دارم باید عکاسی برم کافینت برم اوووووو کلی کار دارم
○عکاسی و کافینت برای چی؟
_مدرسه لازم داره باید بدم برای ثبت نام
○از الان؟برای یک سال دیگه؟
_اره
○تو هنوز پروندتم از مدرسه ی اینجا نگرفتی
_اوووو راست میگی دو ماه دیگه میام ایران دوباره میگیرم
○اوکی
_چه خبر چیکار میکنین
○هیچی داشتیم برای خواب اماده میشدیم حواست به ساعت که نیست اینجا ساعت ۱۲ ونیمه شبه
_عررر ناموصا یادم نبود هاااا
○هومم یادت بمونه و حواستم باشه
_اوکی بای
○شب بخیر
گوشی رو قطع کردم و رفتم اماده شدم
یه هودی با یک شلوار بگ پوشیدم با کلاه
گوشیمو کردم تو جیب هودی و از اتاقم زدم بیرون
حوصلم به شدت سر رفت بود تاکسی گرفتم و رفتم سمت شهر بازی
بعد از اون روز وقتی شهربازی میرم یاد رادوین میوفتم باهم اشنا شدیم
اولین کاری که کردم رفتم خوراکی خریدم
نمیدونم این روزا چرا انقد خوراکی میخورم
همش هم لواشک
یه عالمه لواشک خوردم اونجا و رفتم سراغ بازی کردن
کل شب رو اونجا گذروندم همه ی دختر و پسرا با هم دیگه راحت بودن خیلی حس خوبی بود که کسی مثل ایران حجاب نداشت و همه سرلخت بودن
بعد از همه رفتم سراغ لیوان شکنی
عروسک هارو نگاه میکردم وه یک عروسک بزررررگ از عروسک چیمی بود(کاراکتر جیمین)توپ رو برداشتم تا برای گرفتن اون عروسک تلاش کنم
زدم اولین ردیف خورد شد دومین خورد شد رسیدم به سومی
زدم به قسمت پایینیش و همه با هم ریختن و نابود شدن
پسره که مال همون قسمت بود پشماش ریخته بود
منم عروسک رو برداشتم و گذاشتم بغلم که چشمم به مال کوکی افتاد
خلاصه کلی لیوان نابود کردم تا عروسک تاتا و کوکی و چیمی رو گرفتم بقیه رو نداشت🥲🥲
گوشیمو روشن کردم ساعت رو که دیدم پشمام ریخت ساعا دوازده بود😨😨
من پنج ساعته اینجام؟
سریع با اون سه تا عروسک بزرگ رفتم یک تاکسی گرفتم و سریع رفتم هتل
سریع کلید انداختم
رفتم تو و لباسمو در اوردم و با لباس زیر رفتم رو تخت و خواب رفتم
صبح
از خواب پاشدم و رفتمدوش گرفتم و اومدم بیرون
لباس پوشیدم وسایل هام که جمع بود اماده شدم و با چمدون هام در شدم از اتاق عروسک ها خیلی ضایع بودن😕😂
دیگه با بدبختی رفتم پایین کلید رو تحویل دادم حساب کردم و در شدم تاکسی گرفتم و رفتم سمت خونه ی جدیدم تاکسی نگه داشت حساب کردم و پیاده شدم
رفتم داخل و چمدون هارو هم بردم تو درو بستم
خونه مبله بود و خیلی دوسش داشتم
نمیدونم تنهایی اینجا چیکار کنم
یهو یادم اومد که خونه ی دایی اینا یه گربه داشتم اونو باید بیارم اینجا
چمدون رو گذاشتم تو اتاق و لباس هامو گذاشتم تو کمد لوازم های ارایشی مک گذاشتم جلو دراور شامپو مامپو هامم گذاشتم داخل حمام.........
○عکس بده ازش
_هنوز جا به جا نشدم فردا میرم فردا کلی کار دارم باید عکاسی برم کافینت برم اوووووو کلی کار دارم
○عکاسی و کافینت برای چی؟
_مدرسه لازم داره باید بدم برای ثبت نام
○از الان؟برای یک سال دیگه؟
_اره
○تو هنوز پروندتم از مدرسه ی اینجا نگرفتی
_اوووو راست میگی دو ماه دیگه میام ایران دوباره میگیرم
○اوکی
_چه خبر چیکار میکنین
○هیچی داشتیم برای خواب اماده میشدیم حواست به ساعت که نیست اینجا ساعت ۱۲ ونیمه شبه
_عررر ناموصا یادم نبود هاااا
○هومم یادت بمونه و حواستم باشه
_اوکی بای
○شب بخیر
گوشی رو قطع کردم و رفتم اماده شدم
یه هودی با یک شلوار بگ پوشیدم با کلاه
گوشیمو کردم تو جیب هودی و از اتاقم زدم بیرون
حوصلم به شدت سر رفت بود تاکسی گرفتم و رفتم سمت شهر بازی
بعد از اون روز وقتی شهربازی میرم یاد رادوین میوفتم باهم اشنا شدیم
اولین کاری که کردم رفتم خوراکی خریدم
نمیدونم این روزا چرا انقد خوراکی میخورم
همش هم لواشک
یه عالمه لواشک خوردم اونجا و رفتم سراغ بازی کردن
کل شب رو اونجا گذروندم همه ی دختر و پسرا با هم دیگه راحت بودن خیلی حس خوبی بود که کسی مثل ایران حجاب نداشت و همه سرلخت بودن
بعد از همه رفتم سراغ لیوان شکنی
عروسک هارو نگاه میکردم وه یک عروسک بزررررگ از عروسک چیمی بود(کاراکتر جیمین)توپ رو برداشتم تا برای گرفتن اون عروسک تلاش کنم
زدم اولین ردیف خورد شد دومین خورد شد رسیدم به سومی
زدم به قسمت پایینیش و همه با هم ریختن و نابود شدن
پسره که مال همون قسمت بود پشماش ریخته بود
منم عروسک رو برداشتم و گذاشتم بغلم که چشمم به مال کوکی افتاد
خلاصه کلی لیوان نابود کردم تا عروسک تاتا و کوکی و چیمی رو گرفتم بقیه رو نداشت🥲🥲
گوشیمو روشن کردم ساعت رو که دیدم پشمام ریخت ساعا دوازده بود😨😨
من پنج ساعته اینجام؟
سریع با اون سه تا عروسک بزرگ رفتم یک تاکسی گرفتم و سریع رفتم هتل
سریع کلید انداختم
رفتم تو و لباسمو در اوردم و با لباس زیر رفتم رو تخت و خواب رفتم
صبح
از خواب پاشدم و رفتمدوش گرفتم و اومدم بیرون
لباس پوشیدم وسایل هام که جمع بود اماده شدم و با چمدون هام در شدم از اتاق عروسک ها خیلی ضایع بودن😕😂
دیگه با بدبختی رفتم پایین کلید رو تحویل دادم حساب کردم و در شدم تاکسی گرفتم و رفتم سمت خونه ی جدیدم تاکسی نگه داشت حساب کردم و پیاده شدم
رفتم داخل و چمدون هارو هم بردم تو درو بستم
خونه مبله بود و خیلی دوسش داشتم
نمیدونم تنهایی اینجا چیکار کنم
یهو یادم اومد که خونه ی دایی اینا یه گربه داشتم اونو باید بیارم اینجا
چمدون رو گذاشتم تو اتاق و لباس هامو گذاشتم تو کمد لوازم های ارایشی مک گذاشتم جلو دراور شامپو مامپو هامم گذاشتم داخل حمام.........
۱۱.۸k
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.