part 37
#part_37
#فرار
پیداش کنن چه فکری میکنن اگه بازم فرار کنه !!؟سرمو با دستام گرفتم و ذهنمو رو در قهوه ای رنگ اتاقش متمرکز کردم این گربه ی وحشی رو باید با زنجیر بست اگه بخاطر مامانم نبود.. بدون در زدن با شدت درو باز کردم که دیانا با وحشت برگشت سمتم و دستشو رو قلبش گذاشت روبه روی در حموم ایستاده بود
-نیکا کجاست ؟؟
اخماش رفت توهم و بلند با صدایی که بخاطر گریه گرفته بود و دورگه شده بود بهم پرخاش کرد
-- چه خبرته ؟؟بلد نیستی در بزنی ؟
بی توجه به حرفش با لحن بلند تر تکرارکردم
-- گفتم کجاست ؟ نشنیدی!!؟
اونم بلند تر جواب داد
-- منم گفتم بلد نیستی در بزنی ؟ نمیبینی حالش بده ؟
از شدت عصبانیت فکم منقبض شد و خون به صورتم دوید
حالش بده .. ناراحته...فرار کرده ..گریه میکنه .. دیگه به جنون واقعی رسیدم من مسئول اینا بودم ؟؟دیگه بس بود خیلی کوتاه اومدم با قدمای تند و عصبی رفتم سمتش
از صورت ترسیدش معلوم بود شوکه شده ولی اصلا برام مهم نبود رفتم تو چند قدمیش خم شدمو مچ دستشو محکم کشیدم اصلا به صدای اخش توجه نکردمو تو صورتش زل زدم ترسیده بود لرزش بدنش نشون میداد بیشتر از کپنش ترسیده زمزمه وار و عصبی غریدم
-- سعی کن اصلا با اعصاب الان من بازی نکنی دیانا دیگه خیلی دارین حو صلمو سر میبرین همین الان میری خیلی معمولی بهش میگی درو باز کنه و مثل بچه ی ادم بیاد بیرون وگرنه پول خسارت در شکسته ی حمومو باید از جیب خودت بدی
بعدم واسه به کرسی نشوندن حرفم با همون لحن پرسیدم
- گرفتی ؟
وحشت زده فقط سر شو تکون داد پوزخند زدم موجودات مزخرف فقط زبون دارن و یکم ظاهر همین همشون با یکم مکث رفت در حمومو با همون دست لرزون اروم در حمومو چند بار زد
- ن..نیکا !..ن نمیای بیرون؟
صداش انگار از ته چاه اومد
- میخوام تنها باشم ..برو
با عجز نگام کرد که با همون اخم با سر علامت دادم ادامه بده
#فرار
پیداش کنن چه فکری میکنن اگه بازم فرار کنه !!؟سرمو با دستام گرفتم و ذهنمو رو در قهوه ای رنگ اتاقش متمرکز کردم این گربه ی وحشی رو باید با زنجیر بست اگه بخاطر مامانم نبود.. بدون در زدن با شدت درو باز کردم که دیانا با وحشت برگشت سمتم و دستشو رو قلبش گذاشت روبه روی در حموم ایستاده بود
-نیکا کجاست ؟؟
اخماش رفت توهم و بلند با صدایی که بخاطر گریه گرفته بود و دورگه شده بود بهم پرخاش کرد
-- چه خبرته ؟؟بلد نیستی در بزنی ؟
بی توجه به حرفش با لحن بلند تر تکرارکردم
-- گفتم کجاست ؟ نشنیدی!!؟
اونم بلند تر جواب داد
-- منم گفتم بلد نیستی در بزنی ؟ نمیبینی حالش بده ؟
از شدت عصبانیت فکم منقبض شد و خون به صورتم دوید
حالش بده .. ناراحته...فرار کرده ..گریه میکنه .. دیگه به جنون واقعی رسیدم من مسئول اینا بودم ؟؟دیگه بس بود خیلی کوتاه اومدم با قدمای تند و عصبی رفتم سمتش
از صورت ترسیدش معلوم بود شوکه شده ولی اصلا برام مهم نبود رفتم تو چند قدمیش خم شدمو مچ دستشو محکم کشیدم اصلا به صدای اخش توجه نکردمو تو صورتش زل زدم ترسیده بود لرزش بدنش نشون میداد بیشتر از کپنش ترسیده زمزمه وار و عصبی غریدم
-- سعی کن اصلا با اعصاب الان من بازی نکنی دیانا دیگه خیلی دارین حو صلمو سر میبرین همین الان میری خیلی معمولی بهش میگی درو باز کنه و مثل بچه ی ادم بیاد بیرون وگرنه پول خسارت در شکسته ی حمومو باید از جیب خودت بدی
بعدم واسه به کرسی نشوندن حرفم با همون لحن پرسیدم
- گرفتی ؟
وحشت زده فقط سر شو تکون داد پوزخند زدم موجودات مزخرف فقط زبون دارن و یکم ظاهر همین همشون با یکم مکث رفت در حمومو با همون دست لرزون اروم در حمومو چند بار زد
- ن..نیکا !..ن نمیای بیرون؟
صداش انگار از ته چاه اومد
- میخوام تنها باشم ..برو
با عجز نگام کرد که با همون اخم با سر علامت دادم ادامه بده
۱.۹k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.