ات: روز خوبی داشته باشید
ات: روز خوبی داشته باشید
ته: میبینمت
ات ویو
جشن ساعت ۷ شب شروع میشد الان ساعت ۴ بعد از ظهره من ۱ ساعت دیگه کارم تمومه بعدش باید برم خونه اماده شم
پرش زمانی به ۱ ساعت بعد
ات: خب بلاخره کارم تموم شد رسیدم خونه رفتم یه دوش ۳۰ دقیقه ای گرفتم و اومدم ببرون و روتین پوستیمو انجام دادم الان ساعت حدودا ۵:۴۷ دقیقه ست رفتم موهامو خشک کردم و پایینشو حالت دادم شروع کردم به میکاپ کردن زیاد میکاپ غلیظی نکردم که به چشم بیاد اما خب خیلی قشنگ شد الان ساعت حدودا ۶:۲۷ دقیقست که یهو صدای گوشیم اومد دیدم تهیونگ زنگ میزنه
ات: سلام بله قربان اتفاقی افتاده ؟
ته: نه خواستم بگم ۷ اماده باش میام دنبالت
ات: نه قربان خودم میام
ته: چرا همیشه وقتی یچیزی بهت میگم مخالفت میکنی ؟
ات: …
ته: ۷ اماده باش منتظرم
ات: چشم قربان
ته : میبینمت
ات : اوهوم
ات: وای حالا چی کار کنم براچی میخواد بیاد دنبالم اخه باید برم سریع حاظر شم
ات ویو
داشتم کم کم لباسمو میپوشیدم و یهو یادم افتاد که اون ست گردنبد و گوشواره رو باید بندازم لباسمو پوشیدم گردنبند و گوشواره هم انداختم یه عطر خیلی خوشبو زدم کفشای پاشنه دار مشکیمو پوشیدم و رفتم ولی یهو حس کردم لباسم برای جشن زیادی بازه میخواستم برم عوض کنم دیدم ساعت ۶:۵۳ دقیقه ست بیخیالش شدم سریع رفتم پایین تیهونگ با ماشینش جلوی در بود
ات: سلام قربان ببخشید اگه دیر کردم
برای پارت بعدی شرط داره
۱۰ لایک
۵ کامنت
امید وارم خوشتون بیاد ✨👾
ته: میبینمت
ات ویو
جشن ساعت ۷ شب شروع میشد الان ساعت ۴ بعد از ظهره من ۱ ساعت دیگه کارم تمومه بعدش باید برم خونه اماده شم
پرش زمانی به ۱ ساعت بعد
ات: خب بلاخره کارم تموم شد رسیدم خونه رفتم یه دوش ۳۰ دقیقه ای گرفتم و اومدم ببرون و روتین پوستیمو انجام دادم الان ساعت حدودا ۵:۴۷ دقیقه ست رفتم موهامو خشک کردم و پایینشو حالت دادم شروع کردم به میکاپ کردن زیاد میکاپ غلیظی نکردم که به چشم بیاد اما خب خیلی قشنگ شد الان ساعت حدودا ۶:۲۷ دقیقست که یهو صدای گوشیم اومد دیدم تهیونگ زنگ میزنه
ات: سلام بله قربان اتفاقی افتاده ؟
ته: نه خواستم بگم ۷ اماده باش میام دنبالت
ات: نه قربان خودم میام
ته: چرا همیشه وقتی یچیزی بهت میگم مخالفت میکنی ؟
ات: …
ته: ۷ اماده باش منتظرم
ات: چشم قربان
ته : میبینمت
ات : اوهوم
ات: وای حالا چی کار کنم براچی میخواد بیاد دنبالم اخه باید برم سریع حاظر شم
ات ویو
داشتم کم کم لباسمو میپوشیدم و یهو یادم افتاد که اون ست گردنبد و گوشواره رو باید بندازم لباسمو پوشیدم گردنبند و گوشواره هم انداختم یه عطر خیلی خوشبو زدم کفشای پاشنه دار مشکیمو پوشیدم و رفتم ولی یهو حس کردم لباسم برای جشن زیادی بازه میخواستم برم عوض کنم دیدم ساعت ۶:۵۳ دقیقه ست بیخیالش شدم سریع رفتم پایین تیهونگ با ماشینش جلوی در بود
ات: سلام قربان ببخشید اگه دیر کردم
برای پارت بعدی شرط داره
۱۰ لایک
۵ کامنت
امید وارم خوشتون بیاد ✨👾
۱۰.۶k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲