پارت ۱۱ Blood moon
پارت ۱۱ Blood moon
که یه پروانه ی ابی رنگ روی دستم نشست
وقتی بهش نگاه کردم پرواز کرد منم با تمام سرعتم دنبالش میکردم تا گمش نکنم
بعد چند دقیقه که منو توی راه های عجیب و غریب رد میکرد به یه دختر بزرگ رسیدم
پروانه روی درخت نشست و بعد از چند ثانیه قیبش زد
بالای درختو نگاه کردم که یک کلبه دیدم
عالی شد...حالا چجوری باید برم بالا؟
یکی دو دقیقه ای میشد که
داشتم دور اون درخت میچرخیدم که یک طناب دیدم
یه طناب؟
ا/ت:این طناب ضخیمی نیست،مطمئنم نرسیده پاره میشه
ناشناس:بهم اعتماد کن،این طناب یه طناب قویه
طنابو گرفتم و محکم به طرف پایین
کشیدمش،خودمو ازش اویزون کردم،کنده نشد
ا/ت:خب اعتماد کردم،حالا چطوری باید برم اون بالا؟
ناشناس:ازش تاب بخور
ا/ت:یعنی باید تارزان شم؟از این بهتر نمیشه
یکم که قلقش اومد دستم با هزارجور بدبختی رفتم بالتی درخت
در کلبه رو باز کردم
یک تخت دیدم با یک میز که دورش صندلی های زیادی داشت
روی میز دوتا فنجون قهوه بود روی یکی از صندلی های میز
نشستم و یکمی از فنجون قهوه خوردم
که صدایی از پشت سرم اومد
ناشناس:باید درمورد یک چیزی باهات صحبت کنم
ا/ت:تو کی هستی؟
ناشناس:اسم من کارلسونه،فعلا وقت این چیزا رو نداریم،تو باید ا/ت باشی
کارلسون:خب،درون تو یک نیروی زیادی وجود داره،تو باید این نیرو ها رو پیدا کنی و یاد بگیری که بتونی کنترلشون کنی
با دهن باز به حرفاش گوش میدادم
ا/ت:خب،میدونستم که قویم ولی نه در این حد
رفت سمت یک کشو و ازش یه انگشتر در اورد
کارلسون:وقت داره تموم میشه شکل این انگشتر و فضای این جنگل رو به خاطر بسپار،این مسائل رو جدی بگیر وقت داره تموم میشه،من به یک نفر گفتم که به تو تسلت و کنترل کردن این جادو هارو یاد بده
این انگشتر از الماسای جادویی ساخته شده
باید این انگشترو پیدا کنی حواست باشه دست کسی نیفته
وقتی این حرفا رو میگفت نقطه های مختلف بدنش به پروانه های ابی تبدیل میشدن
و صدای
زینگ زینگ که فکر کنم مال الارم گوشیم بود
قویتر و قویتر میشد
کارلسون:حرفامو یادت نره
و به هزاران پروانه تبدیل شد
که به طرف من میومدن و یکدفعه...
حمایت🙂❤
که یه پروانه ی ابی رنگ روی دستم نشست
وقتی بهش نگاه کردم پرواز کرد منم با تمام سرعتم دنبالش میکردم تا گمش نکنم
بعد چند دقیقه که منو توی راه های عجیب و غریب رد میکرد به یه دختر بزرگ رسیدم
پروانه روی درخت نشست و بعد از چند ثانیه قیبش زد
بالای درختو نگاه کردم که یک کلبه دیدم
عالی شد...حالا چجوری باید برم بالا؟
یکی دو دقیقه ای میشد که
داشتم دور اون درخت میچرخیدم که یک طناب دیدم
یه طناب؟
ا/ت:این طناب ضخیمی نیست،مطمئنم نرسیده پاره میشه
ناشناس:بهم اعتماد کن،این طناب یه طناب قویه
طنابو گرفتم و محکم به طرف پایین
کشیدمش،خودمو ازش اویزون کردم،کنده نشد
ا/ت:خب اعتماد کردم،حالا چطوری باید برم اون بالا؟
ناشناس:ازش تاب بخور
ا/ت:یعنی باید تارزان شم؟از این بهتر نمیشه
یکم که قلقش اومد دستم با هزارجور بدبختی رفتم بالتی درخت
در کلبه رو باز کردم
یک تخت دیدم با یک میز که دورش صندلی های زیادی داشت
روی میز دوتا فنجون قهوه بود روی یکی از صندلی های میز
نشستم و یکمی از فنجون قهوه خوردم
که صدایی از پشت سرم اومد
ناشناس:باید درمورد یک چیزی باهات صحبت کنم
ا/ت:تو کی هستی؟
ناشناس:اسم من کارلسونه،فعلا وقت این چیزا رو نداریم،تو باید ا/ت باشی
کارلسون:خب،درون تو یک نیروی زیادی وجود داره،تو باید این نیرو ها رو پیدا کنی و یاد بگیری که بتونی کنترلشون کنی
با دهن باز به حرفاش گوش میدادم
ا/ت:خب،میدونستم که قویم ولی نه در این حد
رفت سمت یک کشو و ازش یه انگشتر در اورد
کارلسون:وقت داره تموم میشه شکل این انگشتر و فضای این جنگل رو به خاطر بسپار،این مسائل رو جدی بگیر وقت داره تموم میشه،من به یک نفر گفتم که به تو تسلت و کنترل کردن این جادو هارو یاد بده
این انگشتر از الماسای جادویی ساخته شده
باید این انگشترو پیدا کنی حواست باشه دست کسی نیفته
وقتی این حرفا رو میگفت نقطه های مختلف بدنش به پروانه های ابی تبدیل میشدن
و صدای
زینگ زینگ که فکر کنم مال الارم گوشیم بود
قویتر و قویتر میشد
کارلسون:حرفامو یادت نره
و به هزاران پروانه تبدیل شد
که به طرف من میومدن و یکدفعه...
حمایت🙂❤
۹.۴k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.