پارت³⁵
پارت³⁵
اتویو
چاقورو تا ته بردم توی قلبش
ات ـ خانم لوبیا؟ مردی؟
جونگهو ـ.....*مثلا مرد😂*
ات ـ ینی این بازی تموم شد؟*بغض*
..... ـ افرین! تونستی دشمناتو بکشی!
ات ـ تو کی هستی؟!
... ـ همونی ک راهنماییت میکرد..ب قول خودم...«فرشتهی نجاتت»!
ات ـ بازی...تموم شد؟
.... ـ اره... ب بهترین نحو تمومش کردی!
کسی تاحالا از این بازی رد نشده بود..
ات ـ من..ملکه میشم؟
...ــ نه...فقد ی تست بود ک قدرتو هوشتو ببینیم...افرین بهت..
ات ـ ینی...الان دیگه چیزی نمیشه؟
... ـ نه عجیج..چیزه نه چیزی نمیشه
ات ـ الان میتونم برم؟
.... ـ اره بسلامت
تهیونگویو
واقعا نگرانش شده بودیم
دیگه داشتم بلند میشدم برم دنبالش ک اومد تو خونه
کوک ـ چیشد؟؟
ات ـ.......
هاری ـ دِ یچیزی بگوووو
ات ـ شما...میدونستین داشتن امتحانم میکردن؟
اتویو
داشتم ازشون سوال میپرسبدم ک یهو مامان بابا اومدن تو خونه
(مامان ات رو م و باباشو ب میزارم)
م ـ ات افرین! فک نمیکردم بتونی از این تست رد بشی!
ات ـ مامان! تو میدونستی؟
ب ـ اره عزیزم...ما میدونستیم
ات ـ الان چانیول چیمیشه؟
م ـ مگه تو اون تصادف نمرد؟
ات ـ هققققق....چرا اخههه هقق
چانیول ـ میبینم ی خرس عسلی داره برام گریه میکنه
ات ـ چی؟ توهمی شدم؟
چانیول ـ نچ...بیا بغلم..
ات ـ دلم برات تنگ شده بوددد*گریه*
چانیول ـ منم..
*ویو چند روز بعد*
ات ـ بچها میاین بریم مسافرت؟
هاری ـ کجا؟
ات ـ بریم ساحل!
همه ـ عالیههه!
تهیونگ ـ خب بریم وسایلمونو جم کنیم
ـــ
حیمایت؟
داریم ب پارتای اخر نزدیک میشیممم😂❤️
اتویو
چاقورو تا ته بردم توی قلبش
ات ـ خانم لوبیا؟ مردی؟
جونگهو ـ.....*مثلا مرد😂*
ات ـ ینی این بازی تموم شد؟*بغض*
..... ـ افرین! تونستی دشمناتو بکشی!
ات ـ تو کی هستی؟!
... ـ همونی ک راهنماییت میکرد..ب قول خودم...«فرشتهی نجاتت»!
ات ـ بازی...تموم شد؟
.... ـ اره... ب بهترین نحو تمومش کردی!
کسی تاحالا از این بازی رد نشده بود..
ات ـ من..ملکه میشم؟
...ــ نه...فقد ی تست بود ک قدرتو هوشتو ببینیم...افرین بهت..
ات ـ ینی...الان دیگه چیزی نمیشه؟
... ـ نه عجیج..چیزه نه چیزی نمیشه
ات ـ الان میتونم برم؟
.... ـ اره بسلامت
تهیونگویو
واقعا نگرانش شده بودیم
دیگه داشتم بلند میشدم برم دنبالش ک اومد تو خونه
کوک ـ چیشد؟؟
ات ـ.......
هاری ـ دِ یچیزی بگوووو
ات ـ شما...میدونستین داشتن امتحانم میکردن؟
اتویو
داشتم ازشون سوال میپرسبدم ک یهو مامان بابا اومدن تو خونه
(مامان ات رو م و باباشو ب میزارم)
م ـ ات افرین! فک نمیکردم بتونی از این تست رد بشی!
ات ـ مامان! تو میدونستی؟
ب ـ اره عزیزم...ما میدونستیم
ات ـ الان چانیول چیمیشه؟
م ـ مگه تو اون تصادف نمرد؟
ات ـ هققققق....چرا اخههه هقق
چانیول ـ میبینم ی خرس عسلی داره برام گریه میکنه
ات ـ چی؟ توهمی شدم؟
چانیول ـ نچ...بیا بغلم..
ات ـ دلم برات تنگ شده بوددد*گریه*
چانیول ـ منم..
*ویو چند روز بعد*
ات ـ بچها میاین بریم مسافرت؟
هاری ـ کجا؟
ات ـ بریم ساحل!
همه ـ عالیههه!
تهیونگ ـ خب بریم وسایلمونو جم کنیم
ـــ
حیمایت؟
داریم ب پارتای اخر نزدیک میشیممم😂❤️
۱۳.۰k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.