[موهای صورتیت]پارت۱۸
[موهای صورتیت]پارت۱۸
.
.
.
دامیان
.
.
دو هفته از اون شب میگذره شب باحالی بود مخصوصا وقتی با انیا تو اتاق...
توهمین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد دنیل بود
من :چیه؟
دنیل:فردا میخایم میخایم بریم ویلای نیکولای یادت نرفته که؟
من:یادم هست خو دیگه؟
دنیل:خاک تو سر بی ذوقت کنن من از الان دارم نقشه میکشم تو ویلا ساعت یک شب بپریم تو اتاق دخترا یه کیفی میده
خونسرد جواب دادم
من:دخترا؟مگه دخترم هست؟
دنیل:دامیان مَستی؟ همین امروز نیکولای داشت دو ساعت هنجره شو جر میداد که کل بچه هارو دعوت کرده
من:اها خو دیگه
دنیل: گمشو منو باش دارم پیش کی زر میزنم فقط نقشه رو یادت نره
من:خو اوکی
و قطع کردم دنیل همیشه وسط فکرای حساس زنگ میزد از بچگی تو کف این قدرتش مونده بودم
.
صبح شده بودو تصمیم گرفتم اماده شم حال نداشتم دوساعت چمدون ببندم همینجوری زدم بیرون.....
.
.
.
دامیان
.
.
دو هفته از اون شب میگذره شب باحالی بود مخصوصا وقتی با انیا تو اتاق...
توهمین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد دنیل بود
من :چیه؟
دنیل:فردا میخایم میخایم بریم ویلای نیکولای یادت نرفته که؟
من:یادم هست خو دیگه؟
دنیل:خاک تو سر بی ذوقت کنن من از الان دارم نقشه میکشم تو ویلا ساعت یک شب بپریم تو اتاق دخترا یه کیفی میده
خونسرد جواب دادم
من:دخترا؟مگه دخترم هست؟
دنیل:دامیان مَستی؟ همین امروز نیکولای داشت دو ساعت هنجره شو جر میداد که کل بچه هارو دعوت کرده
من:اها خو دیگه
دنیل: گمشو منو باش دارم پیش کی زر میزنم فقط نقشه رو یادت نره
من:خو اوکی
و قطع کردم دنیل همیشه وسط فکرای حساس زنگ میزد از بچگی تو کف این قدرتش مونده بودم
.
صبح شده بودو تصمیم گرفتم اماده شم حال نداشتم دوساعت چمدون ببندم همینجوری زدم بیرون.....
۵.۵k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.