کیو مری:بعد از حرفش دیگه متوجه هیچی نشدم
کیو مری:بعد از حرفش دیگهمتوجه هیچی نشدم
کیم سان سون: بعد از حرفم بیهوش شد بلندش کردم بردمش توی اتاقی ک براش اماده کردم ب آجوما گفتم براش غذا ببره نا نمرده
کیو مری:با سر درد بدی از خواب پاشدم دیدم توی یه اتاقم وسایل خودم رو دیدم تنها چیزی ک ب چشمم خورد حموم بود و کمد سریع رفتم سمت کمد چشمام رو بستم درش رو باز کردم دیدم لباسام توشه با ذوق برداشتم رفتم حموم بعد اینکه از حموم در اومدم دیدم روی تخت غذا هست بدون اینکه لباس تنم کنم رفتم غذا رو خوردم ولی وقتی داشتن غذا میخوردم ی نفر اومد تو سرم رو کردم سمتش دیدم سان سو هست بیخیال دوباره شروع کردم ی دفعهیادم اومد لباس تنم نیس و با حولم ولی خداروشکر حوله ردوشام هست و گرنه بدبخت میشدم
کیم سان سو:رفتم سمت اتاق کیو مری دیدم با حوله نشسته داره غذا میخوره چون یقه حولش شل شده بود ب ذره از بدنش معلوم بودحریص داشتم نگاش میکردم ک متوجه موقیتش شد و سریع رفت تو حموم رفتم پشت در حموم وقتی در اومد دستش رو گرفتم و گفتم فردا شب عروسیمونه امشب بهت کاری ندارم ولی از فردا شب قراره بدترین زمان های زندگیت رو ببینی جوجه😉🤤
کیو مری:بعد زدن حرفش سرش رو کرد تو گردم شروع کرد ب خوردم گردم هرچی زور زدم نتونستم از خوذم جداش کنم تا خودش جدا شد رف بیرون نشستم رو زمین شروع کردم گریه کردن
چقدر من بدبختم این کی بود ازکجا اومد خدایاااا نجاتم بدههه
پرش زمانی
از صبح وقتی بیدار شذم تا خود الان همش درحال انجام دادن کار بودم من ک این ازدواج رو نمیخواستم پس چرا دارم کار انجام میدم
آرایشگر: تموم شد خانوم چقدر خوشگل شدی ب پای هم پیر شید ک خنده مصنوعی کردم تشکر کردم خانم آقا اومدن
پارت پنجم🧚🏻♂🦋 پارت بعد شوگا میاد💜
کیم سان سون: بعد از حرفم بیهوش شد بلندش کردم بردمش توی اتاقی ک براش اماده کردم ب آجوما گفتم براش غذا ببره نا نمرده
کیو مری:با سر درد بدی از خواب پاشدم دیدم توی یه اتاقم وسایل خودم رو دیدم تنها چیزی ک ب چشمم خورد حموم بود و کمد سریع رفتم سمت کمد چشمام رو بستم درش رو باز کردم دیدم لباسام توشه با ذوق برداشتم رفتم حموم بعد اینکه از حموم در اومدم دیدم روی تخت غذا هست بدون اینکه لباس تنم کنم رفتم غذا رو خوردم ولی وقتی داشتن غذا میخوردم ی نفر اومد تو سرم رو کردم سمتش دیدم سان سو هست بیخیال دوباره شروع کردم ی دفعهیادم اومد لباس تنم نیس و با حولم ولی خداروشکر حوله ردوشام هست و گرنه بدبخت میشدم
کیم سان سو:رفتم سمت اتاق کیو مری دیدم با حوله نشسته داره غذا میخوره چون یقه حولش شل شده بود ب ذره از بدنش معلوم بودحریص داشتم نگاش میکردم ک متوجه موقیتش شد و سریع رفت تو حموم رفتم پشت در حموم وقتی در اومد دستش رو گرفتم و گفتم فردا شب عروسیمونه امشب بهت کاری ندارم ولی از فردا شب قراره بدترین زمان های زندگیت رو ببینی جوجه😉🤤
کیو مری:بعد زدن حرفش سرش رو کرد تو گردم شروع کرد ب خوردم گردم هرچی زور زدم نتونستم از خوذم جداش کنم تا خودش جدا شد رف بیرون نشستم رو زمین شروع کردم گریه کردن
چقدر من بدبختم این کی بود ازکجا اومد خدایاااا نجاتم بدههه
پرش زمانی
از صبح وقتی بیدار شذم تا خود الان همش درحال انجام دادن کار بودم من ک این ازدواج رو نمیخواستم پس چرا دارم کار انجام میدم
آرایشگر: تموم شد خانوم چقدر خوشگل شدی ب پای هم پیر شید ک خنده مصنوعی کردم تشکر کردم خانم آقا اومدن
پارت پنجم🧚🏻♂🦋 پارت بعد شوگا میاد💜
۵۴.۰k
۰۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.