رمان مال منی وعکس شخصیت هاش
#پارت۱۰۹#پارت_آخر
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
_ارعه دیگه مثل همیشه مادرودخترهمودیدن منویادشون رفت
لپ تپلی ساحلوبوسیدمواروم گذاشتمش روزمین
رفتم سمت اکتای الکی مثلاقهربود
نگاه دلخورشوازم گرفت
که دستموبلندکردموصورتشوبه سمت خودم برگردوندم
_عشقم یدیقه منوببین
بادلخوری گفت
_هوم دیدم چیه
خیره توچشاش دستامودورگردنش حلقه کردم
_خب حسودخان توکه میدونی من چقدعاشقتم بعدم اون وروجک چون بچه ی توعه ثمره ی عشقمونه اینجوری واسش میمیرم من تورو دخترمونوباکل دنیاعوض نمیکنم
لبخندجذابی زدکه چال گونه اش نمایان شد
دست انداخت زیرباسنموبلندم کردکه جیغی ازهیجان زدم که باعث شد
ساحل به گریه بیوافته
_چیکارمیکنی دیوونه بزارم زمین
_نوچ حالاکه دلبری میکنی بایدبهاشم بدی
حلقه ی دستامودورگردنش سفت ترکردمودرحالی که نگاهم به سمت لباش کشیده شده بودلبموگازگرفتم
بی طاقت لباشورولبام گذاشتوشروع به بوسیدنم کرد
عمیقوپرازاحساس همومیبوسیدیم که گریه ی ساحل بلندترشد
بزورازش جداشدم
که خماروشاکی نگام کرد
_چرا اروم نمیگیری به کارم برسم
درحالی که بزورازبغلش پایین میومدم به سمت دخترکوچولوم رفتم چشای ابیش خیسوقرمزشده بود
لعنتی به خودم فرستادم
اکتای که تازه متوجه ساحل شده بود
بانگرانی اومدسمتمونوساحلوگرفت توبغلش
_بابایی قربونت برهه گریه واسه چی
ساحل بالحن بچگونه اش گفت
_دُو..خییی..بدیی..مامانییو..ژدی
(توخیلی بدی مامانیوزدی)
اکتای لپشوبوسیدوبامحبت گفت
_مامانونزدم نفس بابا فقط بوسش کردم مثل الان که توروبوس کردم
بعدشروع به چرخوندن ساحل کردکه اونم غش غش میخندید
باعشق نگاشون کردم دیگه ازخداچیزی نمیخواستم
خدایابابت این دوتانعمتی که واردزندگیم کردی ممنونم ازت
پایاننن
ممنون ازنگاه زیباتون
واینکه تاالان همراهی کردین❤👋
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
_ارعه دیگه مثل همیشه مادرودخترهمودیدن منویادشون رفت
لپ تپلی ساحلوبوسیدمواروم گذاشتمش روزمین
رفتم سمت اکتای الکی مثلاقهربود
نگاه دلخورشوازم گرفت
که دستموبلندکردموصورتشوبه سمت خودم برگردوندم
_عشقم یدیقه منوببین
بادلخوری گفت
_هوم دیدم چیه
خیره توچشاش دستامودورگردنش حلقه کردم
_خب حسودخان توکه میدونی من چقدعاشقتم بعدم اون وروجک چون بچه ی توعه ثمره ی عشقمونه اینجوری واسش میمیرم من تورو دخترمونوباکل دنیاعوض نمیکنم
لبخندجذابی زدکه چال گونه اش نمایان شد
دست انداخت زیرباسنموبلندم کردکه جیغی ازهیجان زدم که باعث شد
ساحل به گریه بیوافته
_چیکارمیکنی دیوونه بزارم زمین
_نوچ حالاکه دلبری میکنی بایدبهاشم بدی
حلقه ی دستامودورگردنش سفت ترکردمودرحالی که نگاهم به سمت لباش کشیده شده بودلبموگازگرفتم
بی طاقت لباشورولبام گذاشتوشروع به بوسیدنم کرد
عمیقوپرازاحساس همومیبوسیدیم که گریه ی ساحل بلندترشد
بزورازش جداشدم
که خماروشاکی نگام کرد
_چرا اروم نمیگیری به کارم برسم
درحالی که بزورازبغلش پایین میومدم به سمت دخترکوچولوم رفتم چشای ابیش خیسوقرمزشده بود
لعنتی به خودم فرستادم
اکتای که تازه متوجه ساحل شده بود
بانگرانی اومدسمتمونوساحلوگرفت توبغلش
_بابایی قربونت برهه گریه واسه چی
ساحل بالحن بچگونه اش گفت
_دُو..خییی..بدیی..مامانییو..ژدی
(توخیلی بدی مامانیوزدی)
اکتای لپشوبوسیدوبامحبت گفت
_مامانونزدم نفس بابا فقط بوسش کردم مثل الان که توروبوس کردم
بعدشروع به چرخوندن ساحل کردکه اونم غش غش میخندید
باعشق نگاشون کردم دیگه ازخداچیزی نمیخواستم
خدایابابت این دوتانعمتی که واردزندگیم کردی ممنونم ازت
پایاننن
ممنون ازنگاه زیباتون
واینکه تاالان همراهی کردین❤👋
۱.۴k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.