اندوه بزرگ
💔🖤😔 ای پنهانی ترین اندوه من:
نمیتونم همه اتفاقهارو توضیح بدم چون خیلی بی حوصله ام ...
بالاخره مهرناز ک٫!!!!خواسته هاش زیادتر میشد ومن ازش دور تر تاجایی که خونه نمیرفتم....هرجامیتونست جلوم سبز میشد....
یه روز احتشام زنگ زد گفت من دسته چکم همراهم نیست. دوتا چک ۵۰میلیونی بدون تاریخ بفرست به این ادرس منتظرم
منم مثل همیشه انجام دادم چند روزی نگذشته بود که از بانک تماس گرفتن موجودی کافی نیست زنگزدم به احتشام
گفت درستش میکنم یکهفته بعددیدم دو نفر باپلیس اومدن ومنوبهمین راحتی بازداشت کردن بخاطر چک بی محل ...
اگه تمام فامیلهامم جمع میشدن نمیتونستیم اون پول را بدیم
من بهمراه مامور کلانتری راه افتادم ورفتیم تو کلانتری منتظر احتشام بودم که بیاد ومنوخلاص کنه خیلی دیر کرده بود،چندساعتی گذشت دیدم وکیل شرکت اومدبلند شدم واماده شدم برای رفتن اسممو صدازدن ومن رفتم بیرون بازداشتگاه وکیل بطرفم اومد بهش گفتم چرا اینقدر طول کشید ....کمی این پا واون پا کرد گفت شما برای اومدن وازاد شدن باید این سند را امضا کنین ....گفتم چیه ؟گفت بخونیدوقتی خوندم تازه فهمیدم تمام این داستانها یع دروغ بوده یه فریب بزرگ که توسط ادمهای پست فطرت به یه جوان ساده دل بودکه میخواست خودشو قربانی کنه تااطرافیاش راحت باشن من باید امضامیکردم که مهرنازو عقدکنم وهروقت که خواستن طلاقش بدم ازاینکه اینطورناجوانمرددانه غافلگیر شده بودم ونمیتونستم کاری کنم بغضم گرفته بود از اینکه پولدارها چطورباپایین دستها بازی میکنن ازاینکه هیچ عدالتی توکار نبود من شاکی بودم ازدست همه اما نبایدگریه میکردم دوست داشتم وکیلو تاجایی که میخوره بزنم پوشه ای که دستم بود را انداختم زمین میخواستم وکیل زانوبزنه برای برداشتنش وقتی گفت چیکار میکنیدگفتم قبول نمیکنم وامضایی در کار نیست برگشتم بطرف بازداشتگاه...
.
۱۰ماه بود که بخاطر بدهی احتشام زندان بودم وهیچکسی ازم خبری نداشت فقط یه ناشناس مایحتاجمو فراهم میکرد .جمعه شب بود که بلند گواسممو برای دادگاه صدازد،باتمام وجودم از مهرناز واحتشام متنفر بودم مهرناز تازمانیکه ازدواج نمیکرد نمیتونست از کشورخارج بشه وعلت تمام این کثافط کاریها همین بود
فرداش منو بردن دادگاه بازم همون سوالهای تکرا ری غاضی میدونست من بیگناهم اما وجود نداشت تبرئه ام بکنه وقتی کارشون تمام شد دوباره دستبند بدست راه افتادیم که برگردیم زندان
نمیتونم همه اتفاقهارو توضیح بدم چون خیلی بی حوصله ام ...
بالاخره مهرناز ک٫!!!!خواسته هاش زیادتر میشد ومن ازش دور تر تاجایی که خونه نمیرفتم....هرجامیتونست جلوم سبز میشد....
یه روز احتشام زنگ زد گفت من دسته چکم همراهم نیست. دوتا چک ۵۰میلیونی بدون تاریخ بفرست به این ادرس منتظرم
منم مثل همیشه انجام دادم چند روزی نگذشته بود که از بانک تماس گرفتن موجودی کافی نیست زنگزدم به احتشام
گفت درستش میکنم یکهفته بعددیدم دو نفر باپلیس اومدن ومنوبهمین راحتی بازداشت کردن بخاطر چک بی محل ...
اگه تمام فامیلهامم جمع میشدن نمیتونستیم اون پول را بدیم
من بهمراه مامور کلانتری راه افتادم ورفتیم تو کلانتری منتظر احتشام بودم که بیاد ومنوخلاص کنه خیلی دیر کرده بود،چندساعتی گذشت دیدم وکیل شرکت اومدبلند شدم واماده شدم برای رفتن اسممو صدازدن ومن رفتم بیرون بازداشتگاه وکیل بطرفم اومد بهش گفتم چرا اینقدر طول کشید ....کمی این پا واون پا کرد گفت شما برای اومدن وازاد شدن باید این سند را امضا کنین ....گفتم چیه ؟گفت بخونیدوقتی خوندم تازه فهمیدم تمام این داستانها یع دروغ بوده یه فریب بزرگ که توسط ادمهای پست فطرت به یه جوان ساده دل بودکه میخواست خودشو قربانی کنه تااطرافیاش راحت باشن من باید امضامیکردم که مهرنازو عقدکنم وهروقت که خواستن طلاقش بدم ازاینکه اینطورناجوانمرددانه غافلگیر شده بودم ونمیتونستم کاری کنم بغضم گرفته بود از اینکه پولدارها چطورباپایین دستها بازی میکنن ازاینکه هیچ عدالتی توکار نبود من شاکی بودم ازدست همه اما نبایدگریه میکردم دوست داشتم وکیلو تاجایی که میخوره بزنم پوشه ای که دستم بود را انداختم زمین میخواستم وکیل زانوبزنه برای برداشتنش وقتی گفت چیکار میکنیدگفتم قبول نمیکنم وامضایی در کار نیست برگشتم بطرف بازداشتگاه...
.
۱۰ماه بود که بخاطر بدهی احتشام زندان بودم وهیچکسی ازم خبری نداشت فقط یه ناشناس مایحتاجمو فراهم میکرد .جمعه شب بود که بلند گواسممو برای دادگاه صدازد،باتمام وجودم از مهرناز واحتشام متنفر بودم مهرناز تازمانیکه ازدواج نمیکرد نمیتونست از کشورخارج بشه وعلت تمام این کثافط کاریها همین بود
فرداش منو بردن دادگاه بازم همون سوالهای تکرا ری غاضی میدونست من بیگناهم اما وجود نداشت تبرئه ام بکنه وقتی کارشون تمام شد دوباره دستبند بدست راه افتادیم که برگردیم زندان
۱.۴k
۲۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.