ادامه پارت اول

سریع دویدیم بیرون که ببینیم چیشده که ارباب دوید سمت در و در رو محکم بست و همه برگشتن سر کارشون و من و هانا رفتیم و دوباره شروع کردیم به حرف زدن چند ساعت گذشت و ما حواسمون به ساعت نبود ساعت و که نگاه کردم فهمیدم نزدیک ۶ ساعت بود که داشتم با هانا چرت و پرت میگفتم
سریع از هانا اجازه گرفتم و رفتم پیش آجوما

سوجین:آجوما ببخشید چند ساعت نبودم اصلا حواسم به ساعت نبود داشتم با هانا صحبت می‌کردم تا اومدم از اجوما بپرسم باید چیکار کنم در با شدن باز شد و ارباب که دست و صورت و لباسا همه غرق خون بود با چند تا بادیگارد که کمکش میکردن بیاد تو وارد عمارت شدن همه ترسیده بودیم راستش منم چون به اجبار مامانم رشته تجربی زده بودم بلد بودم یه چیزایی ولی بعد از مرگ پدر مادرم تو اون تصادف مجبور شدم بشم خدمتکار اینجا از فکر درومدم و سرع رفتم سمت ارباب که بادیگاردا جلومو گرفتن و نذاشتن برم پیش ارباب ولی الان جون ارباب مهمتر بود گفتم

سوجین:بزار برم من رشته تجربی خوندم بلدم چیکار کنم تا خون بند بیاد بزار برم تا شما زندگ می‌زنید دکتر بیاد جلوی خون ریزی شدید ارباب و بگیرم

بادیگارد اجازه داد که برم

خب اینم از پارت اول فیک خوشتون اومد فعلا فصل اول و میزارم چون الان خونه مامان بزرگم هستم و به وای فای وصلم فصل اول و میزارم تا وای فای خونه خودمون وصل بشه هرموقع وصل شد فصل دوم رو هر روز یه پارت براتون میزارم😉