دوست پسر روانی (فصل دوم)(پارت ۱)
کاور فیک تغییر کرد
(اگه نمیخواید نخونید و گذارش نکنید)
۸ماه بعد
ویو یوری
الان تقریبا ۸ ماهی میشه از دست اون روانی فرار کردم و اون هنوز پیدام نکرده این چند وقته زندگیم خیلی خوب بود توی این رستوران صاحبش آدم خیلی مهربونی مثل پدرم میمونه همیشه حواسش به من هست
صبح از خوابم بیدار شدم رفتم دستشویی و کار های لازم رو انجام دادم درحال رفتن به دانشگاه بودم که صدا آقای لی آمد (صاحب رستوران)
لی: وایسا دخترم ...وایسا بیا اینارو بگیر ببر بخور تو راه صبحونه که نخوردی
یوری : ممنون پدرجون خدافظ
و سریع راه افتادم به ساندویج کیمبابی که پدر جون داد نگاه کردم و شروع کردم به خوردنش که بالاخره رسیدم وارد دانشگاه شدم که دوستم میا با سرعت آمد سمتم
میا:سلام یوری جونم خوبی (خوشحال)
یوری: سلام لیا ...چی شده امروز آنقدر خوشحالی
میا : بهت بگم باور نمیکنی بالاخره با جیمین قرار گذاشتم(ذوق)
یوری:پشمام ...جدی ..وای خیلی خوشحال شدم(ذوق)
لیا : منم الان رو ابرام
که جیمین از راه رسید چشمش به لیا افتاد و خندید آمد سمت ما گفت
جیمین: سلام عزیزم ..سلام یوری
یوری:سلام
لیا : سلام عزیزم خوبی (ذوق)
جیمین :مگه میشه عشقمو ببینمو بد باشم
اوقق...اه ..اه. دیگه داشت حالم به هم میخورد رو به لیا گفتم
یوری : من میرم توهم بعدش بیا سر کلاس
لیا: باشه برو
وارد کلاس شدم کم کم همه داشتن میومدن لیا و جیمین هم آمدن کنار من نشستن
کلاس شروع شد.....
شرط:۱۰ لایک🍷✨
لطفا حمایت کنید و نظرتون رو بگید
(اگه نمیخواید نخونید و گذارش نکنید)
۸ماه بعد
ویو یوری
الان تقریبا ۸ ماهی میشه از دست اون روانی فرار کردم و اون هنوز پیدام نکرده این چند وقته زندگیم خیلی خوب بود توی این رستوران صاحبش آدم خیلی مهربونی مثل پدرم میمونه همیشه حواسش به من هست
صبح از خوابم بیدار شدم رفتم دستشویی و کار های لازم رو انجام دادم درحال رفتن به دانشگاه بودم که صدا آقای لی آمد (صاحب رستوران)
لی: وایسا دخترم ...وایسا بیا اینارو بگیر ببر بخور تو راه صبحونه که نخوردی
یوری : ممنون پدرجون خدافظ
و سریع راه افتادم به ساندویج کیمبابی که پدر جون داد نگاه کردم و شروع کردم به خوردنش که بالاخره رسیدم وارد دانشگاه شدم که دوستم میا با سرعت آمد سمتم
میا:سلام یوری جونم خوبی (خوشحال)
یوری: سلام لیا ...چی شده امروز آنقدر خوشحالی
میا : بهت بگم باور نمیکنی بالاخره با جیمین قرار گذاشتم(ذوق)
یوری:پشمام ...جدی ..وای خیلی خوشحال شدم(ذوق)
لیا : منم الان رو ابرام
که جیمین از راه رسید چشمش به لیا افتاد و خندید آمد سمت ما گفت
جیمین: سلام عزیزم ..سلام یوری
یوری:سلام
لیا : سلام عزیزم خوبی (ذوق)
جیمین :مگه میشه عشقمو ببینمو بد باشم
اوقق...اه ..اه. دیگه داشت حالم به هم میخورد رو به لیا گفتم
یوری : من میرم توهم بعدش بیا سر کلاس
لیا: باشه برو
وارد کلاس شدم کم کم همه داشتن میومدن لیا و جیمین هم آمدن کنار من نشستن
کلاس شروع شد.....
شرط:۱۰ لایک🍷✨
لطفا حمایت کنید و نظرتون رو بگید
۵.۵k
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.