پارت 16
جیمین : شب بخیر معشوقه من... دستی براش تکون دادم و سوار ماشین شدم واقعا از بودن کنارش لذت میبردم راستییییی فردا تولدشههه شتتتت.....همین که رسیدم خونه گوشیمو برداشتم بهش پیام دادم
کوک: به به میبنم که بهت خوش گذشته لبخندای مشکوک میزنی چیشد رفتی؟
جیمین : لعنت بهت ترسوندیم شما کی اومدین
کوک:ماهم خیلی وقت نمیشه همین الان اگه بخوام دقیق بگم... خب چیشد رفتی
جیمین : هیچی نشد
کوک:واقعا؟ لبخندات اینو نمیگین عجیب شدی
جین: یاااااااا به ما دروغ نگو جیمین شی بگو چه خبره
جیمین :خب فردا تولدشه
نامجون : عه خب تولدش مبارک
تهیونگ : حالا می خوای چیکار کنی که انقد خوشحالی
جیمین : می خوام فردا دعوتش کنم برا شام بریم بیرون بعد ازش بخوام که باهام قراره بزاره چطوره؟
کوک:از احساسش خبر داری که نسبت به تو چیه؟
جیمین : نمی دونم ولی چیزایی فهمیدم که این تصمیمو گرفتم
تهیونگ : عهههه چه خوب پس از همین الان میگم من کمتر از 5 تا بچه نمیخواماااااا
جیمین : یااااا صب کن اول قرار بزاریم دوم اون جواب بده ممکنه بگه نه من اصلا نمی دونم برین بخوابین دیگه
یونگی : شما وقت حالیتون نمیشه این وقت شبم میپرین بهم بگیرین بخوابین دیگه اَه
نامجون :پاشین دیگه فردا مث اینکه روز مهمیه
جیمین : بچه ها رفتن تو اتاق هاشون منم به ادامه کار قبلیم رسیدم که کجا بودم؟ اهاااا داشتم به ات پی ام می دادم.....
های لیدی فردا وقت خالی؟.... پی ام رو براش فرستادم ولی عجیب بود که آنلاینه
ات: مسواکم رو زدم و روانه تخت خواب شدم و به یاد اون کار افتادم لبخندی به لبام اومد و بعد محکم زدم به سرم که فراموش کنم که صدای گوشیم منو به خودش جلب کرد هوففففف پی ام تبليغاتی بود خواستم گوشی رو سایلنت کنم که دوباره پی ام اومد خودش بود صب کن ببینم چی گفته..... های لیدی فردا وقت خالی داری..... بزار یکم اذیتش کنم و بگم نه و گفتم.... خیر جناب پارک
جیمین : عههههه فردا که روز تعطیلیه چرا آخه..... کار مهمی دارم باهات
ات: چه کاری؟
جیمین :تو بگو آره اون وقت میفهمی!
ات: خیلی خب کجا بیام
جیمین : ساعت 8 عصر هتل مولونا بخش رستورانش!
ات:اوکیه..... هوففففف اینم از فردا می خواستم روز تولدمو آزد باشمو برای خودم جشن بگیرمااااا هوف که کنسل شده
صبح روز بعد
سوک: نونا فقط چیزی نگین من بهت گفتماا
سوریا : نه نمیگم دختره چش سفید..
مون:فک کنم باید بریم خرید واسه امشب نه؟ و مهمون دعوت کنیم
سوریا : آره برو لباس بپوش بریم
مون:خب من حاضرم لتس گو
ات: با صدای در حال که محکم بسته شد از خواب بیدار شدم و لعنتی به اون که این درو انقد محکم بست فرستادم.. چشمامو مالیدم و بدنم رو کش دادم که سرحال شم و خواب از سرم بپره از تخت اومدم پایین و پرده ها رو کشیدم که باعث شد نور خورشید بهش بتابه و کل اتاق روشن شه و از اتاقم رفتم بیرون..... هی سوک دخترا کجان
سوک:رفتن بیرون کار داشتن
ات: عا صحیح..... رفتم دستو صورتم رو شستم و نشستم صبحونه خوردن که سوک اومد کنارم نشست
سوک: نونا امروز میای بریم بیرون؟.... به هر حال قرار بود سوپرایز شه و یه جوری باید از خونه می بردمش بیرون
ات:نه قرار دارم
سوک: با کی؟ باز زدی زیر قولت؟
ات: خب چیکار کنم نمیشه
سوک: حالا کیه؟
ات: جیمین
سوک: عا خب اوکی... از کنارش رفتم و رو کاناپه نشستم و کنترل رو برداشتم و تلویزیون رو روشن کردم
ات:خب برنامه هایی که قراره انجام بدم... 1ورزش 2 آهنگ گوش دادن 3 حمام 4خریدن کادو واسه خودم
برای پارت آخر چیکار می کنید 🚶♀️🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭بای
کوک: به به میبنم که بهت خوش گذشته لبخندای مشکوک میزنی چیشد رفتی؟
جیمین : لعنت بهت ترسوندیم شما کی اومدین
کوک:ماهم خیلی وقت نمیشه همین الان اگه بخوام دقیق بگم... خب چیشد رفتی
جیمین : هیچی نشد
کوک:واقعا؟ لبخندات اینو نمیگین عجیب شدی
جین: یاااااااا به ما دروغ نگو جیمین شی بگو چه خبره
جیمین :خب فردا تولدشه
نامجون : عه خب تولدش مبارک
تهیونگ : حالا می خوای چیکار کنی که انقد خوشحالی
جیمین : می خوام فردا دعوتش کنم برا شام بریم بیرون بعد ازش بخوام که باهام قراره بزاره چطوره؟
کوک:از احساسش خبر داری که نسبت به تو چیه؟
جیمین : نمی دونم ولی چیزایی فهمیدم که این تصمیمو گرفتم
تهیونگ : عهههه چه خوب پس از همین الان میگم من کمتر از 5 تا بچه نمیخواماااااا
جیمین : یااااا صب کن اول قرار بزاریم دوم اون جواب بده ممکنه بگه نه من اصلا نمی دونم برین بخوابین دیگه
یونگی : شما وقت حالیتون نمیشه این وقت شبم میپرین بهم بگیرین بخوابین دیگه اَه
نامجون :پاشین دیگه فردا مث اینکه روز مهمیه
جیمین : بچه ها رفتن تو اتاق هاشون منم به ادامه کار قبلیم رسیدم که کجا بودم؟ اهاااا داشتم به ات پی ام می دادم.....
های لیدی فردا وقت خالی؟.... پی ام رو براش فرستادم ولی عجیب بود که آنلاینه
ات: مسواکم رو زدم و روانه تخت خواب شدم و به یاد اون کار افتادم لبخندی به لبام اومد و بعد محکم زدم به سرم که فراموش کنم که صدای گوشیم منو به خودش جلب کرد هوففففف پی ام تبليغاتی بود خواستم گوشی رو سایلنت کنم که دوباره پی ام اومد خودش بود صب کن ببینم چی گفته..... های لیدی فردا وقت خالی داری..... بزار یکم اذیتش کنم و بگم نه و گفتم.... خیر جناب پارک
جیمین : عههههه فردا که روز تعطیلیه چرا آخه..... کار مهمی دارم باهات
ات: چه کاری؟
جیمین :تو بگو آره اون وقت میفهمی!
ات: خیلی خب کجا بیام
جیمین : ساعت 8 عصر هتل مولونا بخش رستورانش!
ات:اوکیه..... هوففففف اینم از فردا می خواستم روز تولدمو آزد باشمو برای خودم جشن بگیرمااااا هوف که کنسل شده
صبح روز بعد
سوک: نونا فقط چیزی نگین من بهت گفتماا
سوریا : نه نمیگم دختره چش سفید..
مون:فک کنم باید بریم خرید واسه امشب نه؟ و مهمون دعوت کنیم
سوریا : آره برو لباس بپوش بریم
مون:خب من حاضرم لتس گو
ات: با صدای در حال که محکم بسته شد از خواب بیدار شدم و لعنتی به اون که این درو انقد محکم بست فرستادم.. چشمامو مالیدم و بدنم رو کش دادم که سرحال شم و خواب از سرم بپره از تخت اومدم پایین و پرده ها رو کشیدم که باعث شد نور خورشید بهش بتابه و کل اتاق روشن شه و از اتاقم رفتم بیرون..... هی سوک دخترا کجان
سوک:رفتن بیرون کار داشتن
ات: عا صحیح..... رفتم دستو صورتم رو شستم و نشستم صبحونه خوردن که سوک اومد کنارم نشست
سوک: نونا امروز میای بریم بیرون؟.... به هر حال قرار بود سوپرایز شه و یه جوری باید از خونه می بردمش بیرون
ات:نه قرار دارم
سوک: با کی؟ باز زدی زیر قولت؟
ات: خب چیکار کنم نمیشه
سوک: حالا کیه؟
ات: جیمین
سوک: عا خب اوکی... از کنارش رفتم و رو کاناپه نشستم و کنترل رو برداشتم و تلویزیون رو روشن کردم
ات:خب برنامه هایی که قراره انجام بدم... 1ورزش 2 آهنگ گوش دادن 3 حمام 4خریدن کادو واسه خودم
برای پارت آخر چیکار می کنید 🚶♀️🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭بای
۳۸.۸k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.