بیبی نیمه خون آشام من * پارت ۱۰ *
بیبی نیمه خون آشام من * پارت ۱۰ *
اتسو : خب ولش من بویی به مشامم میرسه که باعث میشه بخوام خونتو بمکم 😙
اکو : هاااا خون نه نه *
اتسو : چرا ارهههه 😆😁
☆ اتسو به طرف اکو رفت و دستش رو روی دهن اکو گذاشت گفت : مثل بچه خوب خفه بمون تا خونتو بمکم و بعد اکو رو به طرف مبل انداخت تا تکیه بده و با یک حرکت دندون هاشو بیرون آورد و لباس اکوتاگاوا رو کنار زد و خونشو مکید همون موقع اکو صدای جیغش کل اتاق رو پیچوند
اتسو با صدای اکو دستش رو دوباره رد دهن اکو گذاشت و به کارش ادامه داد
از آن طرف داستان *
[ از زبان دازای ]
گشنمه بود از اتاق زدم بیرون تا برم یه چی بخورم ولی یادم اومد به رئیس نگفته بودم که پیداش کردیم با سرعت هر چه تمام تر به طرف اتاقش رفتم و در زدم
؟؟؟ : بیا تو
دازای : سلان رئیس
رئیس : میتونی پدر صدام کنی کارم تموم شده کاری داشتی ؟
دازای : بله پدر ، میخواستم بگم پیداش کردیم
پدر : همونو ؟
دازای : بله پدر
پدر : به تو میسبارمش به هیچ عنوان مثل کار قبلی که بهت دادم نده کارتو به دای و به هیچ عنوان نباید بهش آسیبی برسه ، يک کاری کن فکر کنه خونه خودشه
دازای : بله ، چشم پدر
پدر : و به هیچ عنوان از قصر بیرون نمیره
دازای : بله خودم میدونم اگر بیرون بره چه اتفاقی میوفته چشم کاری با من ندارید ؟
پدر : نه ، میتونی بری
دازای : خسته نباشید و بایک قدم از اتاق بیرون رفت
☆ در اتاق رو بست تا اومد قدمی بردارد کسی از پشت سرش گفت :
★ ادامه دارد ★
__________________________________
و بلهههه من پارت دادم
پارت بعد : ۵ لایک
اتسو : خب ولش من بویی به مشامم میرسه که باعث میشه بخوام خونتو بمکم 😙
اکو : هاااا خون نه نه *
اتسو : چرا ارهههه 😆😁
☆ اتسو به طرف اکو رفت و دستش رو روی دهن اکو گذاشت گفت : مثل بچه خوب خفه بمون تا خونتو بمکم و بعد اکو رو به طرف مبل انداخت تا تکیه بده و با یک حرکت دندون هاشو بیرون آورد و لباس اکوتاگاوا رو کنار زد و خونشو مکید همون موقع اکو صدای جیغش کل اتاق رو پیچوند
اتسو با صدای اکو دستش رو دوباره رد دهن اکو گذاشت و به کارش ادامه داد
از آن طرف داستان *
[ از زبان دازای ]
گشنمه بود از اتاق زدم بیرون تا برم یه چی بخورم ولی یادم اومد به رئیس نگفته بودم که پیداش کردیم با سرعت هر چه تمام تر به طرف اتاقش رفتم و در زدم
؟؟؟ : بیا تو
دازای : سلان رئیس
رئیس : میتونی پدر صدام کنی کارم تموم شده کاری داشتی ؟
دازای : بله پدر ، میخواستم بگم پیداش کردیم
پدر : همونو ؟
دازای : بله پدر
پدر : به تو میسبارمش به هیچ عنوان مثل کار قبلی که بهت دادم نده کارتو به دای و به هیچ عنوان نباید بهش آسیبی برسه ، يک کاری کن فکر کنه خونه خودشه
دازای : بله ، چشم پدر
پدر : و به هیچ عنوان از قصر بیرون نمیره
دازای : بله خودم میدونم اگر بیرون بره چه اتفاقی میوفته چشم کاری با من ندارید ؟
پدر : نه ، میتونی بری
دازای : خسته نباشید و بایک قدم از اتاق بیرون رفت
☆ در اتاق رو بست تا اومد قدمی بردارد کسی از پشت سرش گفت :
★ ادامه دارد ★
__________________________________
و بلهههه من پارت دادم
پارت بعد : ۵ لایک
۹۷۸
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.