P¹
P¹
#عشق_بی_پایان
#فصل_اول
ا/ت: کوک پاشو باید بری سرکار
کوک: ا/ت فقط بزار ۲ دقیقه دیگه بخوابم
ویو ا/ت
۲دقیقه بعد کوک از خواب پاشد رفت سرکار منم رفتم سرکار
ساعت ۴ بعد از ظهر اومدم خونه دیدم هنوز کوکی نیومده
بهش زنگ زدم گوشیش خاموش بود
ساعت ۲ اومد خونه خیلی بی سرو صدا غذاشو خورد رفت خوابید
کوک: ا/ت پاشو صبحانرو درست کن(خیلی مهربون)
ا/ت: باشه عزیزم الان پا میشم، کوک دیشب چرا اینقدر دیر اومدی؟
کوک: ماشینم خراب شد برای همین دیر اومدم
ا/ت: اها(خیلی با تعجب)
کوک: اها راستی ا/ت امشب لازم نیست غذا درست کنی، میریم رستوران تازه سرکار هم نمیرم.
ا/ت: اخه من باید برم سرکار
کوک: اه اه حالا یه روز که من خونم میخوای بری سرکار بخواطر من نرو (خیلی مظلوم)
ا/ت: باشه بابا من تسلیم
ویو ا/ت
لباس پوشیدیم و
ساعت ۱۰ رفتیم رستوران که........
#عشق_بی_پایان
#فصل_اول
ا/ت: کوک پاشو باید بری سرکار
کوک: ا/ت فقط بزار ۲ دقیقه دیگه بخوابم
ویو ا/ت
۲دقیقه بعد کوک از خواب پاشد رفت سرکار منم رفتم سرکار
ساعت ۴ بعد از ظهر اومدم خونه دیدم هنوز کوکی نیومده
بهش زنگ زدم گوشیش خاموش بود
ساعت ۲ اومد خونه خیلی بی سرو صدا غذاشو خورد رفت خوابید
کوک: ا/ت پاشو صبحانرو درست کن(خیلی مهربون)
ا/ت: باشه عزیزم الان پا میشم، کوک دیشب چرا اینقدر دیر اومدی؟
کوک: ماشینم خراب شد برای همین دیر اومدم
ا/ت: اها(خیلی با تعجب)
کوک: اها راستی ا/ت امشب لازم نیست غذا درست کنی، میریم رستوران تازه سرکار هم نمیرم.
ا/ت: اخه من باید برم سرکار
کوک: اه اه حالا یه روز که من خونم میخوای بری سرکار بخواطر من نرو (خیلی مظلوم)
ا/ت: باشه بابا من تسلیم
ویو ا/ت
لباس پوشیدیم و
ساعت ۱۰ رفتیم رستوران که........
۳۶.۱k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.