♡ ماه سفید من ♡
♡ ماه سفید من ♡
پارت : ۵۱
کنار هم فیلم دیدیم و خوراکی خوردیم تا اینکه هردومون خوابمون برد
( دو ساعت بعد )
از بیدار شدم که دیدم ساعت هشته ، ا/ت هم توی بغل من خوابیده بود ، بوسه ای سطحی به گردنش زدم و با دستم موهاش که توی صورتش بودن رو کنار زدم ، که ا/ت بیدار شد
تهیونگ: حالت بهتره ؟!
ا/ت : آره
تهیونگ : خب پس برو حاضر شو که بریم
رفتیم حاضر شدیم و راه افتادیم ، توی راه هیچ حرفی نزدیم و سکوت سنگینی بینمون رد و بدل میشد
وقتی رسیدیم و وارد شدیم اولین کسی که دیدم ، یوری !!!
اولین کسی که دیدم یوری بود ، اون اینجا چیکار میکردی ؟
یوری : سلام آقای کیم ( لبخند )
( جنی ویو )
( فلش بک به یک ماه پیش ( روزی که یوری توی شرکت تهیونگ استخدام شد ))
کای : باید یه جوری بینشون فاصله بندازیم
جنی : ما همه کار کردیم ، دیگه باید چیکار بکنیم
کای : توی شرکت کسه دیگه ای هست که به تهیونگ بچسبه ؟!
جنی : آآآآآآمممم ، نه
کای : تو کسی رو سراغ نداری ؟!
جنی : خب یکی هست ، شبا رو توی بار میگذرونه هرشب زیر خوابه یه نفره
ادمین : جاااااان چه داعیه پس
جنی : ادمین خفه شو وگرنه خودم وارد عمل میشم
کای : خب چرا زودتر نگفتی ؟!
جنی : خب تو نپرسیدی
کای خب بهش زنگ زنگ بزن بگو بیاد بعد بگو بره توی ش کت به عنوان منشی تهیونگ استخدام بشه
جنی : باشه ، الان بهش زنگ میزنم
( ۱۰ مین بعد )
جنی : بهش زنگ زدم و گفت یه پولی باید بهش بدیم تا قبول کنه
کای : هرچقدر باشه میدم ، لباس های باز داره ؟
جنی : فکر کنم داشته باشه
کای : زود باش آماده شو بریم
جنی: کجا بریم ؟!
کای : بریم یه چندتا لباس براش بخریم ، باید لباساش کاملا باز باشن
جنی اوکی
رفتیم کلی لباس باز برای زوری خریدیم و با مقدار پولی که میخواست بهش دادیم و اونم رفت و برای استخدام شدن با بابام صحبت بکنه ولی به بابام نگفتم من یوری رو میشناسم
(پایان فلش بک )
م.ت : خوش اومدی پسرم
تهیونگ : تو اینجا چیکار میکنی ( رو به یوری )
پ.ت : شما همدیگه رو میشناسین
ا/ت : تهیونگ ، این کیه ؟!
ادمین : چه خر تو خری شد
جنی : چطوره که بشنیم ؟
وقتی همه یه جایی نشستن مامان رفت و چند تا چایی آورد
پ.ت : خب من میخواستم خانم پارک رو بهت معرفی کنم ولی ظاهرا خودت میشناسیش ( رو به تهیونگ )
( فلش بک به امروز صبح )
( هنوز جنی ویو عه )
توی خونه بودن که یهو یوری زنگ زد ...ادامه ادامه
پارت : ۵۱
کنار هم فیلم دیدیم و خوراکی خوردیم تا اینکه هردومون خوابمون برد
( دو ساعت بعد )
از بیدار شدم که دیدم ساعت هشته ، ا/ت هم توی بغل من خوابیده بود ، بوسه ای سطحی به گردنش زدم و با دستم موهاش که توی صورتش بودن رو کنار زدم ، که ا/ت بیدار شد
تهیونگ: حالت بهتره ؟!
ا/ت : آره
تهیونگ : خب پس برو حاضر شو که بریم
رفتیم حاضر شدیم و راه افتادیم ، توی راه هیچ حرفی نزدیم و سکوت سنگینی بینمون رد و بدل میشد
وقتی رسیدیم و وارد شدیم اولین کسی که دیدم ، یوری !!!
اولین کسی که دیدم یوری بود ، اون اینجا چیکار میکردی ؟
یوری : سلام آقای کیم ( لبخند )
( جنی ویو )
( فلش بک به یک ماه پیش ( روزی که یوری توی شرکت تهیونگ استخدام شد ))
کای : باید یه جوری بینشون فاصله بندازیم
جنی : ما همه کار کردیم ، دیگه باید چیکار بکنیم
کای : توی شرکت کسه دیگه ای هست که به تهیونگ بچسبه ؟!
جنی : آآآآآآمممم ، نه
کای : تو کسی رو سراغ نداری ؟!
جنی : خب یکی هست ، شبا رو توی بار میگذرونه هرشب زیر خوابه یه نفره
ادمین : جاااااان چه داعیه پس
جنی : ادمین خفه شو وگرنه خودم وارد عمل میشم
کای : خب چرا زودتر نگفتی ؟!
جنی : خب تو نپرسیدی
کای خب بهش زنگ زنگ بزن بگو بیاد بعد بگو بره توی ش کت به عنوان منشی تهیونگ استخدام بشه
جنی : باشه ، الان بهش زنگ میزنم
( ۱۰ مین بعد )
جنی : بهش زنگ زدم و گفت یه پولی باید بهش بدیم تا قبول کنه
کای : هرچقدر باشه میدم ، لباس های باز داره ؟
جنی : فکر کنم داشته باشه
کای : زود باش آماده شو بریم
جنی: کجا بریم ؟!
کای : بریم یه چندتا لباس براش بخریم ، باید لباساش کاملا باز باشن
جنی اوکی
رفتیم کلی لباس باز برای زوری خریدیم و با مقدار پولی که میخواست بهش دادیم و اونم رفت و برای استخدام شدن با بابام صحبت بکنه ولی به بابام نگفتم من یوری رو میشناسم
(پایان فلش بک )
م.ت : خوش اومدی پسرم
تهیونگ : تو اینجا چیکار میکنی ( رو به یوری )
پ.ت : شما همدیگه رو میشناسین
ا/ت : تهیونگ ، این کیه ؟!
ادمین : چه خر تو خری شد
جنی : چطوره که بشنیم ؟
وقتی همه یه جایی نشستن مامان رفت و چند تا چایی آورد
پ.ت : خب من میخواستم خانم پارک رو بهت معرفی کنم ولی ظاهرا خودت میشناسیش ( رو به تهیونگ )
( فلش بک به امروز صبح )
( هنوز جنی ویو عه )
توی خونه بودن که یهو یوری زنگ زد ...ادامه ادامه
۶۵۰
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.