The last part
The last part
جونگ کوک و ا.ت از هم جدا شدن. ا.ت از خجالت سرخ شده بود و جونگ کوک هم با لبخند نگاهش میکرد : خوبی ؟
ا.ت سریع شروع کرد به جمع کردن وسایل و تند تند گفت : خوبم.
جونگ کوک لبخندی زد. ا.ت و برگردوند و آبنبات چوبی که تازه بازش کرده بود رو تو دهان ا.ت گذاشت و خم شد تا هم قدش بشه و لبخند کشنده ای زد : تو بیرون منتظر بمون من خودم جمع میکنم.
موهای ا.ت و به هم ریخت و خودش مشغول به کار شد.
ا.ت که هم رنگ گوجه فرنگی شده بود به بیرون کتابخانه رفت و منتظر ایستاد.
چند دقیقه بعد جونگ کوک هم اومد و با هم به ایستگاه اتوبوس رفتن : آبنباتت چه مزه ایه؟
ا.ت آبنباتشو از تو دهانش در آورد و گفت : توت فرنگی. میخوای امتحان کنی.....
جونگ کوک لباشو رو لبای ا.ت گذاشته بود : اوم طعمشو دوست دارم خوشمزس.
ا.ت سریع سرشو پایین انداخت و آبنباتو تو دهانش گذاشت.
جونگ کوک لبخندی زد و به جلو نگاه کرد : عه ببین اتوبوس اومد.
دست ا.ت و گرفت و با هم تو اتوبوس نشستن.
جونگ کوک تا دم در خونه ا.ت باهاش اومد.
_ مرسی ازت ممنونم.
جونگ کوک دستاشو تو جیبش گذاشت و خم شد : ببینم ازم خجالت میکشی ؟
ا.ت سرشو پایین انداخت و پاشو عقب جلو کرد : نه...
جونگ کوک سرشو به سمت چپ کج کرد و گفت : پس چرا اینقد عصبی ای؟
_ عصبی نیستم...
ا.ت سرشو بالا گرفت و نگاهی به چشمای درشت و مشتاق جونگ کوک انداخت و ناگهان مثل یه گلوله آتش به حرف اومد : خب وقتی میتونی لبامو با ولع ببوسی یا حتی لبامو از جاش بکنی و باهاش بازی کنی برای چی فقط لباتو رو لبام میزاری ؟ چرا یه نفر باید وسط همچین لحظه ی مهمی مزاحم میشد....
ناگهان خودش جلوی دهانشو گرفت و گفت : ببخشید من دیگه میرم..
برگشت تا بره ولی....
جونگ کوک مچ دستشو گرفت و ا.ت و برگردوند و محکم شروع کرد به بوسیدنش. از دفعه قبل محکم تر و بهتر از قبل و طبیعتاً ا.ت هم همراهی کرد....
اینم از این فیک که به پایان رسید. امیدوارم که دوسش داشته باشید. برای خودم خیلی گوگولی و صافت بود و دلم نیومد براتون نزارمش. خلاصه که امیدوارم ازش خوشتون اومده باشه 🥺💖
جونگ کوک و ا.ت از هم جدا شدن. ا.ت از خجالت سرخ شده بود و جونگ کوک هم با لبخند نگاهش میکرد : خوبی ؟
ا.ت سریع شروع کرد به جمع کردن وسایل و تند تند گفت : خوبم.
جونگ کوک لبخندی زد. ا.ت و برگردوند و آبنبات چوبی که تازه بازش کرده بود رو تو دهان ا.ت گذاشت و خم شد تا هم قدش بشه و لبخند کشنده ای زد : تو بیرون منتظر بمون من خودم جمع میکنم.
موهای ا.ت و به هم ریخت و خودش مشغول به کار شد.
ا.ت که هم رنگ گوجه فرنگی شده بود به بیرون کتابخانه رفت و منتظر ایستاد.
چند دقیقه بعد جونگ کوک هم اومد و با هم به ایستگاه اتوبوس رفتن : آبنباتت چه مزه ایه؟
ا.ت آبنباتشو از تو دهانش در آورد و گفت : توت فرنگی. میخوای امتحان کنی.....
جونگ کوک لباشو رو لبای ا.ت گذاشته بود : اوم طعمشو دوست دارم خوشمزس.
ا.ت سریع سرشو پایین انداخت و آبنباتو تو دهانش گذاشت.
جونگ کوک لبخندی زد و به جلو نگاه کرد : عه ببین اتوبوس اومد.
دست ا.ت و گرفت و با هم تو اتوبوس نشستن.
جونگ کوک تا دم در خونه ا.ت باهاش اومد.
_ مرسی ازت ممنونم.
جونگ کوک دستاشو تو جیبش گذاشت و خم شد : ببینم ازم خجالت میکشی ؟
ا.ت سرشو پایین انداخت و پاشو عقب جلو کرد : نه...
جونگ کوک سرشو به سمت چپ کج کرد و گفت : پس چرا اینقد عصبی ای؟
_ عصبی نیستم...
ا.ت سرشو بالا گرفت و نگاهی به چشمای درشت و مشتاق جونگ کوک انداخت و ناگهان مثل یه گلوله آتش به حرف اومد : خب وقتی میتونی لبامو با ولع ببوسی یا حتی لبامو از جاش بکنی و باهاش بازی کنی برای چی فقط لباتو رو لبام میزاری ؟ چرا یه نفر باید وسط همچین لحظه ی مهمی مزاحم میشد....
ناگهان خودش جلوی دهانشو گرفت و گفت : ببخشید من دیگه میرم..
برگشت تا بره ولی....
جونگ کوک مچ دستشو گرفت و ا.ت و برگردوند و محکم شروع کرد به بوسیدنش. از دفعه قبل محکم تر و بهتر از قبل و طبیعتاً ا.ت هم همراهی کرد....
اینم از این فیک که به پایان رسید. امیدوارم که دوسش داشته باشید. برای خودم خیلی گوگولی و صافت بود و دلم نیومد براتون نزارمش. خلاصه که امیدوارم ازش خوشتون اومده باشه 🥺💖
۱۱.۵k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.