My fierce dady

ا.ت : بلند شدم از خواب امروز قرار بود پسر خالم بیاد هوففف از بچشون بدم میاد خیلی کنه رفتم پایین که تعجب کردم این همه غذای نودل واسه کیه

م.ات :‌ او بیدار شدی دخترم دست به اینا نزن مهمونا الان میان برای مهموناس

ا.ت : آخه کی اینهمه نودل میخوره

م.ا.ت : پسر خاله گُلِت

ا.ت : هوفف باز شروع کرد

م.ا.ت : با مادرت درست صحبت کن بعدم کوک خیلی پسر خوب و معدبیه اولش گفتم بگیرش برا خودت ولی الان میبینم لیاقتش نداری

ا.ت : بهتر از خدامه

م.ا.ت : دختره‌ی چشممممم سفیددددد

ا.ت : باشه باشهههه دمپایی بزار زمیننننن

م ا.ت : افرین

ا.ت : ایش ، رفتم یه حموم چند مینی بعدش رفتم مو هام سشوار کشیدم شونه کردم و بستم و بعد رفتم لباس مدرسم پوشیدم توی این سنم باورم نمیشه مامانم در مورد ازدواج میگه اونم با کییی؟ یکی که ازش بدم میاد و خیلی از من بزرگ تره ایششش افکارمو گذاشتم کنار و کیفم برداشتم راهی شدم به سمت مدرسه که....
‌
‌
_____
خب خب چطور بود؟ ممنون میشم از پیجم حمایت کنید بایی
.
.
#فیک
#فیکشن
#فیکشن_کوک
#فیکشن_جونگ_کوک
#فیکشن_جونگکوک
#فیکشن_تهیونگ
#fiction
#fiction_bts
#تهکوک
#یونمین
#شوکمین
#تهمین
#کوکمین
#کوکوی
#ویکوک
#وانشات
#وانشات_بی_تی_اس
#وانشات_کوک
#وانشات_جیمین
#وانشات_تهیونگ‌