وقتی تصادف میکنیp2….

پارت ۲
لبخند شیرینی بهش زدی و به سمت ماشینش که اون طرف خیابون بود حرکت کردی اما همینکه ‌پاتو رو عابر پیاده گذاشتی …لینو از پشت گوشی فریادی زد…
لینو: ات مواظب باش ….
اما افسوس که هشداری که لینو بهت داده بود خیلی دیر شده بود و ماشینی با سرعت به سمتت حرکت می‌کرد تا اینکه دردی روی پهلوت حس کردی و چشمات دیگه داشتن اروم بسته میشدن با اینکه هوشیاریت کامل نبود میتونستی صدا های ادم هایی که دورت جمع شده بودن رو بشنوی …
-وای خیلی خون داره ازش میره
+یکی باید زنگ به اورژانس
~دختره ی بیچاره …باید کمکش کنیم
بین اون همه صدا های نااشنا تونستی صدای شوهرت رو بینشون تشخیص بدی … لینو جمعیتی که دورت بودن رو کنار زد و خودشون و بهت رسوند و جسم خونیت رو توی بغل خودش فشرد ….
لینو:ات خواهش میکنم ….نخواب خب ؟ حالت خوب میشه فقط نخواب ات …. ازت خواهش میکنم منو تنها نذار لطفا
میتونستی صدای اشک آلودش رو بشنوی اما از اینکه نمیتونستی بری و بغلش کنی و بهش بگی که اشکالی نداره آزارت میداد ….
ات: عاشقتم عزیزم …
بعد از گفتن این جمله دخترک دیگه هوشیاریش رو کامل از دست داد و همونجا توی بغل تنها عشقش جونش رو از دست داد