* همکلاسی غیرتی من *
* همکلاسی غیرتی من *
Chapter 2
Part 4
نفسم رو از بی حوصلگی بیرون فرستادم و رفتم به جایش یه لباس پوشیدم ( عکسش رو می زارم )
راستش من خیلی از رنگ صورتی خوشم نمی آید
ولی خب این لباسم رو های دوست دارم
ماسکمو زدم و رفتم بیرون و رفتم سوپری
ا/ت : سلام جونگی چطوری ؟
جونگی : سلام، تو باز آمدی سر شیر کاکائو ها !
ا/ت : خب چیکار کنیم دوست دوست هه !* کیوت
جونگی: ای خدا من از دست این چیکار کنم *خنده
فکر من مردم بفهمن ایدل معروف ا/ت از یه سوپر مارکت ساده هر روز یک عالمه سیر کاکائو می گیره و یخچال رو خالی می کنه
ا/ت: تا کار دنیا اینه بخوای نخوای همینه
جونگی : برو خونتون بچه سرمون درد گرفت
ا/ت : خب چقدر شد ؟
جونگی : لازم نیست حساب کنی سورا امد یه پولی داد گفت به اندازه این پول اگه ا/ت آمد خرید کنه باهاش حساب نکن
( هه منننننن😂😂😂😂😂 ولی یه چیزی بگم که گروه تو یه گروه ۸ نفره هست که ۴ دختران با ۴ تا پسر که باهاشون آشنا میشیم ولی فعلا بدونین سورا اسم یکیشونه ) پس لازم نیست چیزی حساب کنی
ا/ت : هه دمش گرم پس فعلا
رفتم خرید ها رو گذاشتم خونه
و رفتم به پارک کوچیکه نزدیک آپارتمانم من اونجا رو خیلی دوست دارم چون خاطرات خیلی خوبی هم دارم اینجا نزدیک مدرسمون بود برای همین همیشه بعد مدرسه میرفتم اونجا و کتاب می خواندم و گاهی گیتار می زدم و از بعد از آشنا شدن با جونگ کوک همه این کار ها رو با اون می کنم
........در واقع می کردم
همین طور که آروم قدم می زدم از اون رو موجود نسبتا بزرگی رو دیدم که بهش قلاده ای وصل بود که. رها شده بود و با سرعت به سمتم می آمد اولش نفهمیدم چیه ولی بعدش متوجه شدم که اون.......
هیرو سگی هست که از همون روزای روزای اول که به این پارک می آمدم اونم اینجا بود
رو زانوم نشستم و بغلش کردم
ا/ت : سلام پسر چطوری
هیرا : آه سلام خوداروشکر ابنجاست * نفس نفس
ا/ت : سلام خسته نباشید مگه چی شده
هیرا : میدونید که چقدر دوستون داره یه چند وقت هم بود که نیومدین برای همین تا شما رو دید هیجان زده شد دوید سمتتون منم قلادش از دستم در رفت نگران شدم فرار کنه ........
حمایت ...........🖤
Chapter 2
Part 4
نفسم رو از بی حوصلگی بیرون فرستادم و رفتم به جایش یه لباس پوشیدم ( عکسش رو می زارم )
راستش من خیلی از رنگ صورتی خوشم نمی آید
ولی خب این لباسم رو های دوست دارم
ماسکمو زدم و رفتم بیرون و رفتم سوپری
ا/ت : سلام جونگی چطوری ؟
جونگی : سلام، تو باز آمدی سر شیر کاکائو ها !
ا/ت : خب چیکار کنیم دوست دوست هه !* کیوت
جونگی: ای خدا من از دست این چیکار کنم *خنده
فکر من مردم بفهمن ایدل معروف ا/ت از یه سوپر مارکت ساده هر روز یک عالمه سیر کاکائو می گیره و یخچال رو خالی می کنه
ا/ت: تا کار دنیا اینه بخوای نخوای همینه
جونگی : برو خونتون بچه سرمون درد گرفت
ا/ت : خب چقدر شد ؟
جونگی : لازم نیست حساب کنی سورا امد یه پولی داد گفت به اندازه این پول اگه ا/ت آمد خرید کنه باهاش حساب نکن
( هه منننننن😂😂😂😂😂 ولی یه چیزی بگم که گروه تو یه گروه ۸ نفره هست که ۴ دختران با ۴ تا پسر که باهاشون آشنا میشیم ولی فعلا بدونین سورا اسم یکیشونه ) پس لازم نیست چیزی حساب کنی
ا/ت : هه دمش گرم پس فعلا
رفتم خرید ها رو گذاشتم خونه
و رفتم به پارک کوچیکه نزدیک آپارتمانم من اونجا رو خیلی دوست دارم چون خاطرات خیلی خوبی هم دارم اینجا نزدیک مدرسمون بود برای همین همیشه بعد مدرسه میرفتم اونجا و کتاب می خواندم و گاهی گیتار می زدم و از بعد از آشنا شدن با جونگ کوک همه این کار ها رو با اون می کنم
........در واقع می کردم
همین طور که آروم قدم می زدم از اون رو موجود نسبتا بزرگی رو دیدم که بهش قلاده ای وصل بود که. رها شده بود و با سرعت به سمتم می آمد اولش نفهمیدم چیه ولی بعدش متوجه شدم که اون.......
هیرو سگی هست که از همون روزای روزای اول که به این پارک می آمدم اونم اینجا بود
رو زانوم نشستم و بغلش کردم
ا/ت : سلام پسر چطوری
هیرا : آه سلام خوداروشکر ابنجاست * نفس نفس
ا/ت : سلام خسته نباشید مگه چی شده
هیرا : میدونید که چقدر دوستون داره یه چند وقت هم بود که نیومدین برای همین تا شما رو دید هیجان زده شد دوید سمتتون منم قلادش از دستم در رفت نگران شدم فرار کنه ........
حمایت ...........🖤
۱۲.۳k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.