بیدار شدم دیدم ساعت شش غروب است و دیدم دازای کنارم خوابید
بیدار شدم دیدم ساعت شش غروب است و دیدم دازای کنارم خوابیده یادم آمد که با چویا چیکار کردم و آنان من باید از چویا متنفر باشم ولی این کار سختی و این دازای هم روی من خوابیده و ،دازای بلند شو بدنم درد میاد
_تا از اون کارا نکنی نه
+ آلان نه
_چرا نه ، پس کی
+وقتی رفتم حموم
_باشه
+دازای امروز چندم هست
_پانزذهم اسفند
+دازای میدونی امروز چه روزی است
_با خیافه ی پوکر نه
+ازت متنفرم یعنی نمیدونی چه روزی است
_نه ،شاید روز درخت کاری
+چویا با صدای بلند بیا اینجا
&اومدم چی شد
+امروز چه روزی است
&فکر کنم تولدت
+دازای احمق یعنی این میدونستم ولی تو که چهارده سالته نمیدونستی ، خاک تو سرت خوب جشن بگیریم
_باشه
&باشه
این پارت تموم شد تا بعد
_تا از اون کارا نکنی نه
+ آلان نه
_چرا نه ، پس کی
+وقتی رفتم حموم
_باشه
+دازای امروز چندم هست
_پانزذهم اسفند
+دازای میدونی امروز چه روزی است
_با خیافه ی پوکر نه
+ازت متنفرم یعنی نمیدونی چه روزی است
_نه ،شاید روز درخت کاری
+چویا با صدای بلند بیا اینجا
&اومدم چی شد
+امروز چه روزی است
&فکر کنم تولدت
+دازای احمق یعنی این میدونستم ولی تو که چهارده سالته نمیدونستی ، خاک تو سرت خوب جشن بگیریم
_باشه
&باشه
این پارت تموم شد تا بعد
۱.۷k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲