𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂²²
𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂²²
---: عمو... عمو تروخدا ولمون کن هق هق*ترس. گریه*
کوک: بهت گفتم به من نگو عمو*عربده*
کمربندشو باز کرد و به سمت اون دو تا بچه میرفت.... از ترس نشستن زمین و صورتشونو پوشوندن.... اون لحظه انگار یه مرده متحرک شده بودم رفتم جلوی کوک و چشمامو با تموم قدرتم بستم.
ات: کوک... اونا فقط بچن*داد. ترس*
کوک: برو کنار مگر نه تو رو هم.....*عربده*
پریدم بغلش اشکم داشت درمیومد.... کمربند و انداخت زمین و سکوت کرد.... بعد چند ثانیه متقابل بغلم کرد...
ات: ولشون کن... باشه؟*بی حال*
کوک:---
ات: به خاطر من*ترس*
از بغلش بیرون اومدم....
کوک: هویی شما ها میتونین برین.
اون پسرا یه جوری فرار کردند که انگار میخواستن سر ببرند...
ویو کوک
ترسیده بود... چشماش پر از اشک بود اما گریه نمیکرد... مغرور بود اما توان مخفی کردن ترسشو نداشت.... زیبا بود اما من نمیتونم داشته باشمش...
کوک: بیا بریم*آروم*
ات:---*همراهش میره*
---: عمو... عمو تروخدا ولمون کن هق هق*ترس. گریه*
کوک: بهت گفتم به من نگو عمو*عربده*
کمربندشو باز کرد و به سمت اون دو تا بچه میرفت.... از ترس نشستن زمین و صورتشونو پوشوندن.... اون لحظه انگار یه مرده متحرک شده بودم رفتم جلوی کوک و چشمامو با تموم قدرتم بستم.
ات: کوک... اونا فقط بچن*داد. ترس*
کوک: برو کنار مگر نه تو رو هم.....*عربده*
پریدم بغلش اشکم داشت درمیومد.... کمربند و انداخت زمین و سکوت کرد.... بعد چند ثانیه متقابل بغلم کرد...
ات: ولشون کن... باشه؟*بی حال*
کوک:---
ات: به خاطر من*ترس*
از بغلش بیرون اومدم....
کوک: هویی شما ها میتونین برین.
اون پسرا یه جوری فرار کردند که انگار میخواستن سر ببرند...
ویو کوک
ترسیده بود... چشماش پر از اشک بود اما گریه نمیکرد... مغرور بود اما توان مخفی کردن ترسشو نداشت.... زیبا بود اما من نمیتونم داشته باشمش...
کوک: بیا بریم*آروم*
ات:---*همراهش میره*
۱۶.۲k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.