P5
P5
*قبل از اینکه برید بیرون نقشه ای فرار کشیده بودی
میدونستی جواب میده و میدونستی شاید گیر بیفتی
ولی.....
مجبور بودی
لباس یونا رو پوشوندی
لباس خودت رو هم پوشیدی
رفتی پاین سوار ماشین شدی گفتی ببرتون پاساژ با رفیقت که چند ساله دوستی هماهنگ کرده بودی
رفیقت هم به موقعه اومده بودن یه عروسک بغلش بود کسی نمیفمید عروسکه وارد پاساژ شد
به یونا همه چی رو گفتی یونا هم قبول کرد
بعد از نیم ساعت یونا با رفیقت از پاساژ خارج شدن
و توهم خودت رو شبیه یه دختر دبیرستانی کردی فرار کردی .....
یونگی:چه طوری نفهمیدید؟(داد)
چرا انقدر خنگید؟ هااااا اونا رو سریع پیدا کنید تا نکشتمتون
جویونگ(کم بود اسم):ا.ت خیلی شانس آوردیم
ا.ت:آره بریم کجا ؟
جویونگ :بریم خونه مامان بزرگم توی بوسان
ا.ت:فکر خوبیه
*یونا رو خوابیوندی
سه تا بلیط گرفتید راه افتادید
بعد از سه ساعت رسیدید
رفتید خونه مامان بزرگ جویونگ
شب شد وقت خواب بود
رفتی سراغ گوشید
نزدیک پنجاه تا تماس از دست رفته از یونگی
که یهو یه ناشناس زنگ زد میدونستی یونگیه پس جواب ندادی
گوشیت رو خاموش کردی خوابیدی
صبح با صدای یونا بیدار شدی
یونا:مامانی گفت
من نمیخواستم بیام بابای
بابای بیا اینجا دلم برات تنگ شده
ا.ت:یونا قطع کن
گوشی رو از یونا گرفتی گوشی رو خاموش کردی
نمیتونستی بهش چیزی بگی چون بچست
میترسیدی بیان سراغت
رفتی پاین و با چیزی که دیدی
خشکت زد و......
ادامه دارد
خماری خماری هو هو خوب شرط قبلی همون ۳۰ تا لایک
۴۰ تا کامنت
کامنت الکی نزارید چون خودم میبینم اکه آلوی الکی باشه پاکش میکنم🗿💔
*قبل از اینکه برید بیرون نقشه ای فرار کشیده بودی
میدونستی جواب میده و میدونستی شاید گیر بیفتی
ولی.....
مجبور بودی
لباس یونا رو پوشوندی
لباس خودت رو هم پوشیدی
رفتی پاین سوار ماشین شدی گفتی ببرتون پاساژ با رفیقت که چند ساله دوستی هماهنگ کرده بودی
رفیقت هم به موقعه اومده بودن یه عروسک بغلش بود کسی نمیفمید عروسکه وارد پاساژ شد
به یونا همه چی رو گفتی یونا هم قبول کرد
بعد از نیم ساعت یونا با رفیقت از پاساژ خارج شدن
و توهم خودت رو شبیه یه دختر دبیرستانی کردی فرار کردی .....
یونگی:چه طوری نفهمیدید؟(داد)
چرا انقدر خنگید؟ هااااا اونا رو سریع پیدا کنید تا نکشتمتون
جویونگ(کم بود اسم):ا.ت خیلی شانس آوردیم
ا.ت:آره بریم کجا ؟
جویونگ :بریم خونه مامان بزرگم توی بوسان
ا.ت:فکر خوبیه
*یونا رو خوابیوندی
سه تا بلیط گرفتید راه افتادید
بعد از سه ساعت رسیدید
رفتید خونه مامان بزرگ جویونگ
شب شد وقت خواب بود
رفتی سراغ گوشید
نزدیک پنجاه تا تماس از دست رفته از یونگی
که یهو یه ناشناس زنگ زد میدونستی یونگیه پس جواب ندادی
گوشیت رو خاموش کردی خوابیدی
صبح با صدای یونا بیدار شدی
یونا:مامانی گفت
من نمیخواستم بیام بابای
بابای بیا اینجا دلم برات تنگ شده
ا.ت:یونا قطع کن
گوشی رو از یونا گرفتی گوشی رو خاموش کردی
نمیتونستی بهش چیزی بگی چون بچست
میترسیدی بیان سراغت
رفتی پاین و با چیزی که دیدی
خشکت زد و......
ادامه دارد
خماری خماری هو هو خوب شرط قبلی همون ۳۰ تا لایک
۴۰ تا کامنت
کامنت الکی نزارید چون خودم میبینم اکه آلوی الکی باشه پاکش میکنم🗿💔
۱۸.۸k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.